سوریه به روایت مدافعحرم/۶
یهود سم کُشنده است اما جوهره همه ادیان، «اخلاق الهی» است
*نویسنده: غُلامعلی نِسائی
علمای بنام و بزرگ حمص؛ «شیخ عباس، شیخ خدر»، آدمهای مهم مثل طلال نجار، احمد امین، شیخ اعتقاد داشت قبل از ۲۰۱۴ راحت تر می شد به حمص رفت و آمد کرد، مردم خیلی نگاه خاصی به آمدن و رفتن دیگران نداشتند، الان فرق کرده است.
گروه فرهنگ و ادب هوران – با ابوحسن وارد شهر شدیم. گشتی زدیم و به مسجد شعیان، جامعه المصطفی وارد شدیم. از مسجد یک خرابه سوختهائی بیش نمانده بود، از خرابههای شهر که بشدت دل ادم را میسوزاند، روح من را آزرده میکرد، دیدن کردیم. محله خالیدیه با ساختمانهای بلند فرو ریختهائی که تو گوئیی هزار سال از عمر این محله میگذزد و تبدیل به خرابه و خاکستر شده بود.
حمص دیگر آن چشمنوازی و زیبائی و شادی قبل از جنگ سوریه را نداشت، وضعیت جالبی نبود، مردم غمگین و ناراحت، خیلیها خانه و زندگی و عزیزان خود را از دست دادهاند.
از خرابهها عبور کردیم، در حالی که قلبمان را آزد و فشرد، با دلی غمگین و ناراحت و دلگیر به «کنیسه اُمالزنار»، رفتیم که یکی از کنیسههای قدیمی در شرق به ابتدای میلاد مسیح، پنجاه سال بعد از میلاد مسیح بنا شده بود. بخش عمدهی کنیسه توسط داعشیهای ملعون تخریب شده بود. من و ابوحسن، عسگرپور و زلفی به همراه خادم مسجد ابوعیسی به زیر زمین کنیسه رفتیم، قسمتهای قدیمی کنیسه را دیدیم، جملهائی را میخواندم؛ انالحق نورا عالم میته بین …. از کلام الهی که به حضرت مسیح نسبت میدادند.
نقاشیهای از حضرت مسیح و مریم که متعلق به سال ۱۸۵۹ میلادی ساخته شده بود. روی دیوار دیدم. تمثال حضرت مریم کاملا با حجاب بود. نگاه مسیحیها برای من جالب بود، عبدالمسیح خادم کنیسه خود؛ اسرائیل را معضل اصلی میدانست. از کنیسه بیرون آمدیم، رفتیم بازار قدیم حُمص، آدمهای یونسف آمده بودند بازار را بازسازی میکردند.
با دو فروشنده بازار بنام، عجمی و ابوحمزه مردی نسبتا تپل آشنا شدم، هر دو تپل و کوتاه قد، گپی دوستانه زدیم. از هم جدا شدیم، به یک محله قدیمی رفتیم که خبلی دلگیر شدم. زنها و دخترهای بسیار نگران و گریانی را دیدم که بشدت غمگین بودند، وارد خانه پیر زنی شدم. خانه بهم ریخته بود، شروع کردم به دلداری و تمیزکاری، خانه پیرزن بر اثر خمپاره و گلولههای داعشی تخریب شده بود.
گفتم: بهخداوند متعال که محب انسانهاست، امید داشته باشد. بخشی از خانه را تمیز کردم. برق امیدی در چشم پیرزن دیدم که امید پیدا کرد که میتواند، دوباره خانهاش را بسازد.
خانههای دیگر نیز صدمه دیده بودند، با مردم حرف زدم. دلداری امید دادم. رفتیم توی مقر شیخ علیدون خوابیدیم. صبح پنجشنبه ۱۳/۷/۱۳۹۶ ساعت ۹٫۴۵ دقیقه با شیح علی دون مصاحبه گرفتم، نام واقعیاش «علی عباس دون»، بود. اصالتش از روستاهای شرق بودند که کوچ میکنند، هیولازیه و بعد میروند مدرسه علمیه سین زینب درس میخوانند، دروس حوزوی را که تمام میکند، از سال ۲۰۰۵ میآید، در حواشی حمص و حما برای تبلیغ و در عباسیه زندگی میکنند. شیخ علی از وضعیت اجتماعی و فرهنگی منطقه صحبت کرد.
گفت: از سال ۲۰۱۱ فتنه بزرگی در منطقه کلید خورد و در ادامه منجر به جنگهای داخلی شد، شیخ علی روحانی تنومند عرب، با موها و ریشهای پر پشت و بر آمدهی سیاه و سفید، عبا و کفش مشکی مرتب و زیبائی داشت. چفیه عربی همیشه روی شانهاش خودنمائی میکرد. توی اتاق شیخ علی نمادسازی خاصی دیده میشد، که نشان از هویت او داشت.
عکسی از حضرت امام خمینی، آیتالله خامنهائی رهبر انقلاب اسلامی جهان، سید حسن نصرالله و حافظ اسد روی دیوار خودنمائی میکرد و فضای چینش اتاق شیخ جذاب بود. قسمتی از اتاق میز کوچکی بود که مینشست و به نیازمندان منطقه رسیدگی میکرد.
شیخ علی معتقد بود که اوایل جنگ طایفهائی و مذهبی نبود، فقط اسقاط نظام اسد بود، آرام آرام فضای جنگ به طایفهائی و مذهبی کشیده شد.
بسیاری از مبارزین که تفنگ به دست گرفتند و علیه نظام اسد در سوریه جنگیدند، نامعلوم و فاقد هرگونه ایدولوژی بود، عملا بازیچه دست خارجیها شده بودند. بخش عمده داعشیها مزدورانی بودند که از کشورهای مختلف پول میگرفتند که بیشتر از تونس، پاکستان و لیبی، عربستان و قفقاز – اردن و دیگر کشورها آمده بودند. شیخ میگه؛ حمص جای عجیبی است، هر کسی از حمص تصور و تصویرسازی خودش را داشت، تصویر واضحی از حمص در دسترس نبود. قدمت حمص به چند هزار سال قبل میلاد مسیح میرسید،
با حوالیاش حدود ۳ میلیون نفر جمعیت دارد، بزرگترین استان منطقه که از یک طرف به عراق، از طرف دیگر به لبنان وصل میشود. برخی نقاط حمُص کوهستانی است مثل غربش، برخی نقاط صحرائی مثل تتمور، تنوع دینی عجیبی دارد. شیعه و سنی، مسیحی و علوی، مرشدی و اسماعیلی، تقریبا همه ادیان در حُمص دیده میشوند.
مهمترین رودخانه سوریه در حمُص است بنام نهرالآسیاء»، حدود ۵۰درصد اهالی حمص سنی که اکثرا شافعیاند، بقیه ترکیبی از مسیحیت و شیعه و علوی و مرشدی و اسماعیلی و بقیه ادیان قرار دارند. دانشگاه جامع البحث ۱۲۰۰۰ هزار دانشجو دارد. مسجدهای مهم حمص، خالدبن والید، مسجد کبیر و مراکز قرآنی، مراکز اقتصادی مهمی دارد. بزرگترین مرکز اقتصادی بنام مسقوف که تجار مختلف در آنجا هستند. خیلی از لبنانیها برای خرید میآییند. از زراعت متنوع با قیمتهای ارزانتر با هزینههای پائین تر حمل و نقل حمص را چشمگیر کرده بود.
علمای بنام و بزرگ حمص؛ «شیخ عباس، شیخ خدر»، آدمهای مهم مثل طلال نجار، احمد امین، شیخ اعتقاد داشت قبل از ۲۰۱۴ راحت تر می شد به حمص رفت و آمد کرد، مردم خیلی نگاه خاصی به آمدن و رفتن دیگران نداشتند، الان فرق کرده است.
ایرانی را که می بینند، نگاه خوبی ندارند، میگن اینها آمدند مردم را شیعه کنند، باعث شد که مردم از ایرانیها فرار کنند، قبلا هر کاری میکردیم کسی اعتراضی تو امور فرهنگی و اجتماعی مذهبی نداشت، الان مانع میشوند. از شیخ و دغدغههای بسیار زیادش خداحافظی کردیم و به کنیسهی اُمزونار برگشتیم به دفتر کاهن الرحیل رفتیم که یکی از کاهن های مسیحی بود.
کاهن با ما بسیار با ادب و مهربانی و خوشروئی برخورد کرد، لباس بلندی داشت، تصاویری از حضرت عیسی و شام آخر روی دیوارش نقاشی شده بود. دو دختر بیحجاب هم توی دفترش بودند. کاهن تیپ خاص بچههای حزبالهی خودمان را داشت، قد و قواره نسبتا بلند، ریش و موهای مرتب، لباس منظم. از جنگهای چریکی که در کنار شیخ علیدون جنگیده بودند، خاطراتش را تعریف کرد. برای من و شما هم جالب خواهد بود، که یک روحانی شیعه در کنار یک کاهن مسیحی به جنگ با داعش رفتند.
کاهن از ترکیب مسیحیان در حُمص تعریف کرد که چند درصد «ارتودکس، ادنان»، و فرقهها و جریانهای مختلف، از عناوین مختص خودشان، گفت: مسیحیت در اینجا چهار نفر آدم بزرگ دارد، در حالی که تو خود واتیکان یک نفر بابای اصلی دارد.
یکی اقوام که سوریان ارتودکسها – مرتکلکسها و ارمن کاتلکها را تغریف که برای ما عجیب بود، اینهمه تفاوت در بین مسیحت وجود دارد، برای ما از معلولها و سیدنایا که دو شهر اصلی مسیحیها گفت که ما با مسلمانها خیلی راحتیم تو مدارس کنار هم درس میخوانیم. در کنارهم زندگی میکنیم. معتقد بود که جوهره همه ادیان اخلاق الهی است.
از وضعیت یهودیان گفت، یهود را سم کشنده میدانست، تمام مصیبها را از یهودیت میدید، مسلمانان را به دو دسته تعریف کرد که میگفت: یک عده کلا ما را کافر میدانند، بعضی ما را اهل کتاب میدانند و به ما نزدیکترند. بعد از گپ و گفتم با کاهن، یک انجیل به من هدیه داد و من هم یک صحیفه سجادیه دادم. از هم خداحافظی کردیم.
از شهر حمُص خارج شدیم…. ادامه دارد….
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران