حاج همت؛ هدف را زنده بگیر
*نویسنده: غلامعلی نسائی
حاج همت خندید و گفت: به این صورت نیست، تبمسی به جمع فرماندهان ارتشی و بسیجی و سپاهی کرد و در ادامه گفت: من وصیت میکنم نصیحت نه، زیرا کوچکتر از آن هستم که بخواهم شما را نصیحت کنم.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – ظهر بود. همه فرماندهان بسیجی و سپاهی و ارتشی بعد از یک جلسه عملیاتی، داخل پادگان «سرپل ذهاب» شهید حاج همت، شهید باکری، شهید صیاد شیرازی، سرداران سپاه همه حضور داشتند.
امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر۳۰ عملیاتی گرگان» سر سفره ناهار کنار شهید حاج همت نشسته است. بسم الله که گفت: لقمه اول را دردهانش گذاشت و به حاج همت گفت: حاجی پارتی بازی میکنی حاج همت با تعجب نگاهی کرد و به امیر عقیلی گفت: چرا…!؟
امیر گفت: حاجی به این ایست بازرسی ژاندرمری و ارتش که میرسید، یک بوق می زنید، یک دست هم تکان میدهید و رد میشوید.
اما به ایست بازرسی بسیج که میرسید از دور چراغ و بوق میزنید، بیست متر مانده که برسید، ترمز میزنید با لبخند از ماشین پیاده میشوید، خسته نباشید میگویید و بعد سوار ماشین میشوید از کنارشان با لبخند درحالی که دست تکان میدهید و میگذرید.
حاج همت خندید و گفت: به این صورت نیست، تبمسی به جمع فرماندهان ارتشی و بسیجی و سپاهی کرد و در ادامه گفت: من وصیت میکنم نصیحت نه، زیرا کوچکتر از آن هستم که بخواهم شما را نصیحت کنم. با لبخندی شیرینتر، صدایی بلندتر گفت: آقا، به ایست بازرسی بسیجی که رسیدید، محکم ترمز بزنید!
همه دست از خوردن غذا کشیدند، بعضیها لقمه در دهانشان ماند و با تعجب گفتند: چرا حاجی؟ شهید همت گفت: ببینید، این سربازهای ارتش و ژاندرمری، چهارماه تعلیمات اولیه میبینند، بعد یک دوره تخصصی آموزش دژبانی که در ایست بازرسی، اول ایست بدهند، بعد تیرهوایی، اگر توجه نکردند، لاستیک ماشین را هدف بگیرند.
آموزش دیدند که هدف را حتما «زنده» از ماشین پیاده و بازجویی کنند.
هویتاش را بدست بیاورند که چه کاره است از کجا آمده و ماموریتاش چیست؟
ولی یادتان باشد، بسیجی اول میبندد به رگبار، تازه یادش میآید که باید ایست میداد.