شهادت محمد در سوریه تداوم راه برادرانش در گنبد و فتحالمبین بود
شهادت محمد در سوریه تداوم راه برادرانش در گنبد و فتحالمبین بودخود شهید در فیلمی که از او به یادگار مانده، انگیزههایش را ادامه راه برادران شهیدش و دفاع از حریم اهلبیت و اسلام معرفی میکند. دایی محمد هر چند موقع شهادت برادرانش سن کمی داشت، ولی بسیاری از خصوصیات اخلاقی آنها را به ارث برده بود. شهید قنبریان در همان کلیپ یک جمله خیلی زیبا میگوید: «من آمدنم با خودم است و برگشتنم با خدا.»
حماسه و مقاومت هوران – شهیدان احمد، محمود و محمد قنبریان سه برادر شهیدی هستند که هر کدام از آنها در یکی از وقایع تاریخ انقلاب به شهادت رسیدهاند. احمد که بزرگتر از دو برادر دیگرش بود، اواخر سال ۵۸ در غائله گنبد به شهادت رسید. محمود راه او را ادامه داد و نهایتاً در جریان عملیات فتحالمبین آسمانی شد. برادر سوم که در زمان شهادت دو برادر دیگرش، سن کمی داشت، سال ۹۵ خودش را به قافله مدافعان حرم رساند و در سوریه آسمانی شد. ماجرای زندگی و شهادت این سه برادر، چکیدهای از تاریخ سرخ نظام اسلامی است که شجره طیبه آن با نثار خون چنین شهدایی آبیاری شده است. در گفتوگویی که با علاءالدین میرحسینی، خواهرزاده شهیدان که خود نیز از رزمندگان دفاعمقدس است، انجام دادیم، سعی کردیم خلاصهای از زندگی این سه برادر شهید را تقدیم حضورتان کنیم.
خانواده مادری شما سه شهید داده است؛ این خانواده چه اصلیتی دارد و چطور خانوادهای است؟
ما اصالتاً اهل شاهرود هستیم. همه خانواده و اقوام پیشتر ساکن آنجا بودند. پدربزرگم در آموزش و پرروش شاهرود کار میکرد و در سطح شهر آدم سرشناسی بود. خانواده مادریام چهار برادر به نامهای علی، احمد، محمود و محمد داشتند که از بین برادرها سه نفرشان به شهادت رسیدند و اولین برادر یعنی علی هم که مقطعی در غائله گنبد و جبهههای دفاعمقدس حضور یافته بود، چند سال پیش مرحوم شد. پدربزرگم آدم مذهبیای بود، ولی به لحاظ سیاسی تفکراتش با پسرانش خصوصاً احمد که فعالیت انقلابی بیشتری داشت، فرق میکرد، اما همان جو مذهبی خانواده باعث شد تا پسران این خانواده جذب انقلاب و حضرت امام شوند.
احمد اولین شهید خانواده است؟ گفتید که ایشان فعالیت انقلابی زیادی داشتند.
بله، دایی احمد متولد سال ۱۳۳۳ اولین شهید خانواده است. ایشان شخصیت خاصی داشت و یک انقلابی به تمام معنا بود. خدمت سربازیاش را در همان دوره طاغوت سپری کرده بود و، چون آدم نخبه و خوشذهنی بود، توانسته بود با امکانات کمی که در اختیار داشت، یه اسلحه بسازد تا در مبارزات انقلابی از آن استفاده کند، اما ساواک متوجه این اسلحه میشود و دایی مجبور میشود آن را داخل حفره یک درخت در قبرستان شهر مخفی کند. آن زمان پدربزرگم در سطح شهر شاهرود آدم سرشناس و پرنفوذی بود. به همین خاطر ساواک و شهربانی مستقیم به سراغ دایی نرفته بودند و کاری به کارش نداشتند، ولی دورادور فعالیتهایش را تحتنظر داشتند. غیر از دایی احمد، برادر بزرگترشان علی و برادر کوچکترشان شهیدمحمود قنبریان هم فعالیت انقلابی داشتند. میتوانم بگویم واسطه حضور آن دو در جمع انقلابیها، احمد بود. یا برادر بزرگتر خودم و پسرخالهمان هم از فعالان انقلابی بودند، ولی فعالیتهای دایی احمد پررنگتر و پرشورتر از همه بود.
در زندگی شهیداحمد قنبریان آمده که در غائله گنبد به شهادت رسیده است. ایشان اهل شاهرود بود، چطور سر و کارش به گنبد افتاده بود؟
دایی احمد تفکر انقلابی عمیق و گستردهای داشت. شاید اگر بیشتر عمر میکرد، الان یکی از شهدای شاخص کشور بود. ایشان به محض آنکه میشنود در گنبد اغتشاشاتی رخ داده است، به اتفاق چند نفر از دوستانش به آنجا میرود. اوایل سال ۵۸ بود و هنوز سپاه به شکل رسمی تشکیل نشده بود. با این وجود دایی و دوستانش داوطلبانه به گنبد میروند و همانجا ماندگار میشوند. بعد از اردیبهشت سال ۵۸ که سپاه رسماً آغاز به کار میکند، شهید و همرزمانش هم سپاه گنبد را تشکیل میدهند. چون شهید قنبریان قبل از انقلاب خدمت سربازی رفته بود و اطلاعات نظامی داشت، بهعنوان مسئول آموزش سپاه گنبد انتخاب میشود. از طرفی، چون یک جوان ورزشکار، جسور و نترس بود، همزمان مسئولیت عملیات سپاه گنبد را هم برعهده میگیرد. مقابله ایشان با ضدانقلاب و گروهکها در گنبد آنقدر پررنگ بود که وقتی غائله دوم گنبد شروع میشود، گروههای چپ و طرفدارانشان شعار «احمد قنبری اعدام باید گردد» را در راهپیماییشان سر میدادند. در جریان همین غائله دوم گنبد بود که دایی احمد به تاریخ ۲۰ بهمن ماه ۱۳۵۸ به شهادت رسید.
کمی از خصوصیات اخلاقی شهیداحمد قنبریان بگویید. چطور آدمی بودند؟
من متولد سال ۴۱ هستم و موقع شهادت ایشان ۱۷ سال داشتم. دایی تنها هشت سال از من بزرگتر بود، اما در نظر ما یک بزرگی خاصی داشت. گل سرسبد خانواده بود و همه روی او حساب میکردند. اما هیچ وقت از روی تکبر به دیگران نگاه نمیکرد. از من که سنم از او کمتر بود گرفته تا بزرگترها، احترام همه را حفظ میکرد و بهاصطلاح خودمانی، هوای همه را داشت. آدم شوخی هم بود و با من خیلی شوخی میکرد. اهل نماز و روزه و خصوصاً ورزش بود. از دفاع شخصی و کاراته گرفته تا بوکس و کشتی، خیلی از رشتههای ورزشی را تجربه کرده بود. نگاه شهیداحمد قنبریان به انقلاب یک نگاه عمیق و جهانی بود. همان زمان که ایشان در گنبد حضور داشت، در فکر رفتن به کردستان یا حتی هجرت به لبنان و ارتباط گرفتن با مبارزان دیگر کشورها بود. چنانچه به مجاهدان افغانستانی پیشنهاد تأسیس پادگان آموزشی در نواحی مرزی داده بود. آنقدر آدم جسور و ورزیدهای بود که همرزمانش میگفتند گاهی برای اینکه روحیه ضدانقلاب را تضعیف کند، روی سنگر میرفت و مقابل دشمن پشتک میزد! با این کار میخواست آمادگی نیروهای خودی را به رخ ضدانقلاب بکشاند و به آنها نشان بدهد که ترسی از گروهکها در دل نیروهای انقلاب نیست. وقتی خبر شهادت دایی را شنیدیم، برایمان باورکردنی نبود. کسانی که او را میشناختند، یک نگاه خاصی به او و تواناییهایش داشتند. کسی باور نمیکرد فردی مثل دایی احمد با آن همه ورزیدگی جسم و شجاعتش، توسط دشمن به شهادت رسیده باشد. واقعاً شهادتش خانواده را تکان داد و فقدانش برای ما خیلی سخت بود.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
غائله دوم گنبد در بهمنماه ۱۳۵۸ با فتنه تعدادی از عناصر جداییطلب منطقه که از پشتیبانی گروههای چپ بهره میبردند، شروع شد. وقتی شهیدقنبریان متوجه شد که چهار نفر از عناصر ضدانقلاب در این قضیه دخیل هستند و به شناسایی نقاط حساس شهر پرداختهاند، پیشدستی میکند و با دستگیری آنها، هر چهار نفر را به تهران انتقال میدهد. همین موضوع باعث میشود تا ضدانقلاب شمشیر را از رو ببندد و در شهر سنگربندی کند. شهیدقنبریان بلافاصله بعد از تحویل دادن متهمان به گنبد برمیگردد و همراه نیروهای انقلابی، گروهکها را به عقب میرانند و تا میدان یادبود که از میادین اصلی شهر بود، پیشروی میکنند. شهیدقنبریان در این درگیریها نقش مهمی ایفا میکند. قدرت فرماندهی او باعث میشود تا بسیاری از سنگرهای ضدانقلاب فرو بریزد و نیروهای انقلاب به میدان درگیری تسلط پیدا کنند. اما در روز ۲۰ بهمن ماه ۱۳۵۸ یکی از تکتیراندازهای دشمن با استفاده از یک تفنگ دوربیندار، سر احمد را مورد هدف قرار میدهد و او را به شهادت میرساند. دایی احمد در حالی به شهادت رسید که تنها ۲۵ سال داشت و فرزندش هنوز به دنیا نیامده بود.
شهید محمود متولد چه سالی بود؟ ایشان از چه زمانی وارد جریان انقلاب شد؟
دایی محمود متولد سال ۴۰ بود. قبل از انقلاب ایشان خیلی در بحثهای سیاسی شرکت نمیکرد. همانطور که قبلاً هم اشاره کردم به نوعی دایی احمد واسطه ورود دایی محمود به جریان انقلاب شده بود. کمکم دایی محمود قاطی بچههای انجمن اسلامی محلهشان میشود و در فعالیتهای ورزشی و فرهنگی انجمن شرکت میکند. از رهگذر حضور در اردوهای کوهنوردی و کلاسهای قرآن دایی محمود هم تبدیل به یک جوان انقلابی میشود و در تظاهرات و مسائلی از این دست شرکت میکند. بعد از پیروزی انقلاب اول دایی احمد وارد سپاه میشود و در گنبد فعالیت میکند. چند ماه بعد ایشان زمینه ورود برادرش محمود به سپاه را گنبد فراهم میکند. محمود به آنجا میرود و با عضویت در سپاه، مثل برادرش احمد تمامقد وارد عرصه جهاد میشود. بعد از شهادت دایی احمد، محمود خط مبارزه را ادامه میدهد و در غائله آمل و جنگ سیاهکل و مبارزاتی که با گروههای چپ و ضدانقلاب در مازندران انجام میگیرد، شرکت میکند. بعد هم که جنگ شروع میشود و دایی به جبهههای دفاعمقدس میرود.
گویا ایشان در تیپ ۲۵ کربلا مسئولیتی هم داشتند؟
دایی محمود موقع شهادتش فرمانده گروهان فتح از گردان ثارالله تیپ ۲۵ کربلا بود. ایشان قبل از ورود به تیپ کربلا سابقه مبارزاتی زیادی داشت. از همان گنبد و سیاهکل گرفته تا موارد دیگر، شهیدمحمود قنبریان یک رزمنده با تجربه به شمار میرفت. حتی دایی محمود یک دوره تخصصی چتربازی را هم در شیراز پشتسر گذاشته بود. ایشان هم مثل برادرش احمد در رشتههای ورزشی رزمی و قدرتی مثل کاراته و دفاع شخصی و کشتی تبحر داشت؛ بنابراین بهعنوان یک رزمنده با تجربه به جبهههای مقدس ورود کرده بود. شهید دو اعزام به جبهههای دفاعمقدس داشت؛ در اعزام دوم بهعنوان فرمانده یکی از گروهانهای تیپ ۲۵ کربلا وارد عملیات فتحالمبین شده بود که در همین عملیات به شهادت رسید. دایی محمود پنجم فروردینماه ۱۳۶۰ در منطقه رقابیه به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد.
پس ایشان چندین سال مفقودالاثر بودند؟
بله، تا سال ۱۳۸۶ که اعلام شد تمامی مفقودالاثرها شهید محسوب میشوند، خانواده منتظر بازگشت ایشان بود. البته پیکر دایی در منطقه جا نمانده بود، بلکه به واسطه نحوه شهادتش کاملاً از بین رفته بود، اما، چون خبر قطعی شهادتش اعلام نشده بود، ۲۶ سال منتظر بازگشتش بودیم.
نحوه شهادتشان به چه صورت بود که پیکری از ایشان به دست نیامد؟
یکی از همرزمان ایشان بعدها برایمان نحوه شهادت دایی را تعریف کرد. ایشان میگفت در جریان عملیات فتحالمبین من و محمود به همراه دیگر نیروها بر سقف نفربرزرهی مستقر بودیم. در طول مسیر دشمن متوجه حضور ما شد و ستون ما را زیرآتش گرفت. حرکت گلولهها و موشکها قابلمشاهده بود که از کنارمان یا بالای سرمان عبور میکردند. پس از طی یک مسیر، به میدان مین برخورد کردیم. فرصت نداشتیم مینها را خنثی کنیم، چون به سپیده صبح نزدیک میشدیم. من و محمود به اتفاق ذبیحالله شمسی که در کنار هم روی نفربر نشسته بودیم، به روی زمین درازکش شده و به سمت دشمن شروع به تیراندازی کردیم. من تا لحظه پیاده شدن از نفربر متوجه محمود بودم، ولی به علت درگیرشدن با دشمن حواسم از محمود متوجه دشمن شد و از او غافل شدم. از آنجایی که دشمن مشرف بر نیروهای ما بود و در تیررس آنها قرار داشتیم، لازم بود هر لحظه جایمان را عوض کنیم. بعد از آنکه هوا روشن شد، دیگر اثری از محمود ندیدم. بعدها متوجه شدیم که به واسطه اصابت گلوله توپ یا خمپاره دشمن به روی نفربری که دایی محمود و همرزمانش روی آن مستقر بودند، همگی آنها به شهادت میرسند، چون شدت انفجار زیاد بود، پیکر دایی کاملاً از بین رفته بود.
احمد و محمود در مقطعی با هم همرزم بودند، رابطه این دو برادر با هم چطور بود؟
این دو برادر خیلی به هم شباهت داشتند. میتوانم بگویم همان خصوصیات اخلاقی احمد در محمود هم بود. جالب است که بعد از شهادت دایی احمد، دایی محمود با همسر ایشان ازدواج کرد. سمیه دختر شهیداحمد قنبریان پس از شهادت پدرش به دنیا آمد. دایی محمود با همسر شهیداحمد ازدواج کرد و سرپرستی ایشان و دخترش را برعهده گرفت. یک اتفاق جالب در زندگی این دو برادر شهید این است که وقتی محمود سال ۶۰ به شهادت رسید، اواخر همان سال فرزندش مهدی به دنیا آمد. یعنی نه احمد و نه محمود هیچ کدام فرزندانشان را ندیدند. هر دو در حالی به شهادت رسیدند که چند ماه بعد فرزندشان به دنیا آمدند. الان زینب خانم و آقا مهدی هر دو ازدواج کردهاند و تشکیل خانواده دادهاند.
شهید سوم خانواده شما محمد قنبریان از شهدای مدافع حرم است. ایشان چند سال داشتند که برادرانشان به شهادت رسیدند؟
دایی محمد متولد سال ۱۳۵۰ بود. ایشان موقع شهادت احمد فقط هشت سال داشت و موقع شهادت محمود ۱۱ سال. محمد وقتی ۱۷ سالش بود، پدربزرگم به رحمت خدا رفت و از آن زمان، مسئولیت خانواده به دوش دایی محمد بود. ایشان کارها و مشاغل مختلفی را تجربه کرد تا بتواند مخارج خانواده را تأمین کند. سر آخر در قسمت بازرسی بانک صادرات مشغول شده بود که داوطلبانه به جبهه دفاع از حرم رفت و به شهادت رسید.
پس شهید محمد نظامی نبود؟
نه، ایشان بسیجیوار به جمع مدافعان حرم پیوست. موقعی که به جبهه سوریه رفت، دو فرزند نوجوان هم داشت. دخترش ۱۹ ساله و پسرش ۱۷ ساله بود، اما احساس مسئولیت کرد و بدون آنکه نظامی باشد و وظیفه خاصی روی دوشش داشته باشد، داوطلبانه رفت و رزمنده مدافع حرم شد.
دوران دفاعمقدس دشمن خارجی علناً به مرزهای کشورمان حمله کرده بود، اما برای حضور در دفاع از حرم بصیرت بیشتری لازم بود، شهیدمحمد قنبریان با چه انگیزههایی خودش را به جمع مدافعان حرم رساند؟
خود شهید در فیلمی که از او به یادگار مانده، انگیزههایش را ادامه راه برادران شهیدش و دفاع از حریم اهلبیت و اسلام معرفی میکند. دایی محمد هر چند موقع شهادت برادرانش سن کمی داشت، ولی بسیاری از خصوصیات اخلاقی آنها را به ارث برده بود. شهید قنبریان در همان کلیپ یک جمله خیلی زیبا میگوید: «من آمدنم با خودم است و برگشتنم با خدا.»
ایشان چه تاریخی به شهادت رسیدند؟
دایی محمد اولین روزهای فروردین سال ۹۵ به سوریه رفت و حدود ۲۰ روز بعد در تاریخ ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه خناسر بین اثریا و حلب به شهادت رسید. همرزمانش میگفتند شهیدقنبریان تیربارچی بود. روز شهادتش سنگر تیربار مورد اصابت موشک دشمن قرار میگیرد و ایشان از سنگر به بیرون پرت میشود. یکی از همرزمانش میرود و میبیند که سر دایی محمد قطع شده است (سرش از فک به بالا قطع شده بود) به دلیل تسلط دشمن در آن منطقه، پیکر شهید در منطقه میماند و دو سال بعد در بهمن ماه ۱۳۹۷ تفحص شده و به ایران بازمیگردد.
به نظر شما چه عاملی باعث میشود که از یک خانواده سه نفر که یکی از آنها به لحاظ سنی از نسل دیگری هم بود، در راه دفاع از ارزشها به شهادت برسند؟
به نظر من یک دلیلش جو مذهبی خانواده شهیدان است. از طرف دیگر شما اگر طیف شهدا و رزمندگان انقلاب و دفاعمقدس و مدافع حرم را ببینید، آنهایی که از قشر مستضعف بودند و پایههای فکری مذهبی داشتند، بیشتر در مسیر جهاد قرار گرفتند و خودشان را به دل طوفان خطرات سپردند. ولایتمداری هم از دیگر خصوصیاتی بود که این سه برادر را آسمانی کرد. به عنوان نمونه دایی احمد واقعاً عاشق حضرت امام بود. خیلی وقتها پیش میآمد که وقتی تلویزیون صحبتهای امام را پخش میکرد، ایشان محو صحبتهای امام میشد و از همه میخواست ساکت بمانند تا حتی یک کلمه از صحبتهای امام را از دست ندهد. به نظر من شهدا کسانی بودند که راحتطلبی را در مسیر دفاع از ارزش کنار گذاشتند و مرد میدان شدند. خدا هم مزد جهادشان را با شهادت داد و آنها را آسمانی کرد.