احساس غرور میکنم، پدرم برای انقلاب اسلامی ایران جنگید
*نویسنده: محدثه نسائی
احساس غرور میکردم که پدرم برای مملکت انقلابی جمهوری اسلامی میجنگد و این بود که کمتر اذیت میشدیم. وقتی جبهه میرفت من مشتاق دیدن نامههای پدر بودم که نام ما را توی نامه مینوشت.
گروه حماسه و مقاومت هوران – علیرضا جهانتیغ – فرزند ارشد شهید – من دهیازده ساله بودم، متولد؛ ۱۳۵۳ فرزند اول خانواده که پدرم شهید شد. آن دوران را کمی بیاد دارم. خانهی ما که شلوغ شد و من پسر شهید شدم. پدرم سردار جهاتیغ بسیار مهربان و دوستداشتنی بود. ما پنج برادر بودیم و خواهر نداریم.تا جائی که شنیدیم و روایت میکنند که سردار محسن شهید بسیار پر تلاش و زحمتکش و مهربان بود. علاقهی زیادی به امام خمینی و انقلاب اسلامی و روحانیت عزیز داشتند.
ماه محرم ما را با خودش به عزاداری میبرد. هر وقت میرفت نماز بخواند برای اینکه از کودکی ما را درست تربیت کند با خودش به مسجد میبرد و هوای ما را داشت. خانواده دوست و مهربان بود.
مادرم را بسیار دوست داشت و هیچ وقتی باهم دعوا و مشاجره نداشتند. مرد بسیار مومن و با خدا و ایمانی بود. همیشه توی خانه قرآن میخواند و هر وقت از تلویزیون جنگ و جبهه را میدید. دلش کباب میشد. به ما توصیه میکرد که نماز بخوانیم و درست رفتار کنیم.
به شهادت علاقه داشت، انقلابی بود و هر وقت شهیدی میآوردند ما که بزرگتر بودیم با خودش به محفل شهدا میبرد تا وقتی که خودش شهید شد ما یاد بگیریم که چگونه رفتار کنیم.
آرزوی شهادت داشت، از گوشه و کنار در مورد خصوصیتهای شهاتگونهاش زیاد شنیدم که زیارت عاشورا میخواند و همیشه دعا میکرد شهید بشود.
توی زندگی برای خودش مرام و معرفت منحصر به فرد داشت، میگفت: هدف من از قیام امر به معروف و نهی از منکر است. شهادت میدهم که تو “امام حسین (ع)” نماز را بپا داشتی، و زکات را پرداختی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و تا هنگام شهادت از خدا و رسولش اطاعت کردی و احیای سنت پیامبر اکرم (ص) شهید به معنای
گواه و حاضر بوده و درجات مختلفی دارد.
بدین ترتیب که خداوند، پیامبران، ملائکه، افرادی که در راه خدا کشته شدهاند و نیز تمام مؤمنان، در سلسله مراتب درجات شهادت قرار دارند.
البته واژه مقدس «شهید» را نمیتوان برای تمام اشخاصی که بدون انگیزه الهی و تنها برای دفاع از کشور خود و یا حتی ناخواسته و بیدلیل کشته شدهاند، بکار برد. معیار تفاوت و درجهبندی شهدا نیز، تنها زمان شهادت آنان نیست، بلکه عوامل مهمتری؛ مانند بصیرت، خلوص نیت، میزان فداکاری، تحمل مشکلات و … میتواند در این امر تأثیر گذار باشد که بر این اساس، خداوند هر شهیدی را صرف نظر از زمان شهادت به پاداش مناسب خود خواهد رساند.
پدرم معنای واقعی شهادت را دریافته بود که شهادت یک وسیله نیست بلکه فیض الهی است که انسان باید آن را کسب معرفت کند.
به ما هم همیشه توصیه میکرد که معرفت کسب کنیم. توی زندگی دوست رفیق خیلی هم است که انسان را به کسب معرفت سوق بدهد یا به طرف جهنم، میگفت: باید رفیق شما اهل قرآن و نماز و خدا باشد تا شما را هم با خودش همراه کند.
اگر در انتخاب رفیق اشتباه کردید که ضربه میخوردید. توی شرایط سن و سالی نبودم که توی زندگی با من مشورت کند ولی همیشه با مادرم همه برنامههای زندگی را با توافق هم انجام میدادند.
بیشتر زندگیاش سمت و سوی جهادی و انقلابی داشت و برای خدا زندگی میکرد. چون فرزند ارشد خانه بودم. میگفت: هوای بچههای کم سنتر از خودم را داشته باشم. میرفتم نانوائی نان میگرفتم. به مادرم کمک میکردم.
مهربانی را از پدرم یا میگرفتم. توی زندگی آدم با گذشت و مهربانی بود. به کسی ظلم نمیکرد و کسی ندیدم که بیاید و از پدرم دلگیر باشد. با همه با مهربانی رفتار میکرد و دیگران هم با پدرم همینطوری بودند.
وقایع و چیزهای که یادم است یا روایت میکنند که سال شصت اول از سپاه علیاباد به جبهه اعزام شد. کم سن و سال بودم دلم میخواست دست پدر روی سرم باشد. پدر به معنی واقعیاش «پناهگاه» خانواده است.
میرفت جبهه خیلی دلتنگی میکردم. ولی وقتی که عکس یا نامه میفرستاد که در جبهه فرمانده شده است من بخودم میبالیدم که پدرم هم رزمنده است. افتخار میکردم که چنین پدری دارم.
احساس غرور میکردم که پدرم برای مملکت انقلابی جمهوری اسلامی میجنگد و این بود که کمتر اذیت میشدیم. وقتی جبهه میرفت من مشتاق دیدن نامههای پدر بودم که نام ما را توی نامه مینوشت.
دوست داشتم وقتی از جبهه میاد برای ما سوغاتی بیاورد. پدر وقتی که میخواست بیاد برای ما یک چیزهای سرگرم کننده جنگی میخرید.
توی نامههای که میفرستاد به من و برادرهایم خیلی با محبت و لطف فراوان صحبت میکرد که چقدر ما را دوست دارد. هیچ وقت از سختیهای جنگ صحبت نمیکرد. خیلی خودش را به مردم معرفی نمیکرد که چه کاره است و در جبهه چه سمتی دارد. دوست داشت پنهان بماند و فقط برای رضای خدا باشد.
خیلی مردم دار و مهربان و صفات حسنهی زیادی داشت. هر بار مرخصی میامد ما را میبرد زیارت مشهد مقدس و برای ما خیلی وقت میگذاشت. چندین بار مجروع شد ولی ما خیلی از این وقایع فهم درستی نداشتیم.
اصلا جنگ را به معنی کلمه نمیدانستیم که چی هست. میدانستیم که دعوای دو طرف است، حق و باطل، کربلا و نینوا و امام حسین(ع) پدرم آدم آرمانخواهی بود. وقتی شهید شد آمدند گفتند که مجروع شده است.
بعد از چند روز جنازهاش را آوردند خیلی برای ما سخت بود که بپذیریم پدر ما دیگر بر نمیگردد. خانه و محلهی ما خیلی شلوغ شده بود. دائی ما هم اسیر شده بود و مادر بزرگم خیلی گریه میکرد. بیتابی و بیقراری میکرد.
همه با ما با احترام رفتار میکردند. ما بچهشهید شده بودیم و همه ما را میبوسیدند و به ما احترام میگذاشتند. سال ۶۳ بود که شهید شد. سه دستگاه اتوبوس از جبهه آمدند آلوکلاته و از سر جاده تا مسجد و منزل ما عزاداری کردند.
ما برادرها با مادر و خانواده همه سیاه پوشیده بودیم. خانه ما شلوغ بود مردم میامدند تا دیروقت خانه ما بودند و ما را تنها نمیگذاشتند.
روز تشیع جنازه ما را بردند روی ماشین سوار کردند بین جمعیت نشان میدادند که ما فرزندان شهید هستیم. شعارهای زیادی مردم میدادند.
این گل پرپراز گجا آمده؟
مردم جوای میدادند که؛ از سفر کرببلا آمده.
شهادت خیلی بلند مرتبه و ارزشمند است و در خصوص آن روایتهای زیادی ذکر شده است. «شهادت یکی از حقایق قرآنی است که در موارد متعدد یادشده، دارای معانی وسیعی است.
حواس عادی ما و نیروهای وجودی ما تنها صورت افعال را تحمل می کند. حقایق اعمال و معانی نفسانیه، کفر و ایمان، شقاوت و سعادت، خیر و شر، حسن و قبح، و آنچه از دسترس حس مخفی است و تنها با قلوب کسب می شود.
اینها از دید انسان خارج است که نه بر آن احاطه و نه از آن احصاء است برای حاضرین چه رسد برای غایبین، اما شهیدان به ادراکی می رسند که بر اینها اشراف و از اینها مطلع و در کنارشان حضور دارند.
بعد از شهادت پدرمان ما حس کردیم که وطیفه خیلی سنگینی را خداوند به عهدهی ما نهاده است. مجد و عظمت والای شهادت همواره تجلی بخش حیات امّتها بوده است و ما فرزندان شهدا باید ادامه دهنده راه شهادت پدر باشیم. که به درستی مردم آن را درک کنند.
روایت ادامه دارد
تولید محتوا: پایگاه خبری هوران – محدثه نسائی