نوجوان گرگانی که لشکر ۲۵ کربلا شد
روحانی شهید محمد علی ملک/ فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء(ع) لشکر ۲۵ کربلا
نویسنده: غلامعلی نسائی
«روحانی شهید محمد علی ملک» در یکم فروردین«۱۳۴۴» در روستای قرن آباد گرگان به دنیا آمد. دوران دبستان را تا پنجم ابتدائی در روستا گذراند، سپس وارد حوزه علیمه امام جعفر صادق گرگان، نزد حضرت آیت الله طاهری گرگانی طلبگی آموخت.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت هوران – محمد علی جوان بسیار نخبه ای بود و خیلی زود آیت الله طاهری به او اعتماد کرد، همگام با دروس علمی وارد عرصه مبارزاتی علیه شاه آمریکایی شد. در عین فعالیتهای مذهبی در دوران ستم شاهی مورد تعقیب شهربانی و ساواک وقت گرگان قرار میگیرد.

بعد از این ماجرا، عازم حوزه علمیه شاهرود شده و نزد آیت الله شاهرودی مبارزات علنی خود را آغاز و توسط ساواک دستگیر و روانه زندان میشود.
با سقوط خاندان پهلوی، محمد علی هم آزاد میگردد. شهید مصطفی چمران یک روز مهمان حضرت آیت الله شاهردوی در شاهرود میشود. آیت الله شاهرودی به شهید چمران میگوید: این طلبه جوان سر پرسودایی دارد.
چمران میخندد آهسته و ناگهانی، دست محمد علی نوجوان را میگیرد و محمد علی را با خودش میبرد وسط میدان جنگ و عضو گروه شهید چمران میشود.
«غلام صادقلی» جانشین تسلحیات لشکرخط شکن ۲۵ کربلا که خود اهل شهرستان گرگان است، میگوید: لشکر ۲۵ کربلا اعلام موجودیت نکرده بود و بچه های رزمنده شمالی را نیز بنام «تیپیکمکربلا» میشناختند.
به همراه شهید محمد رضا عسگری و مرتضی قربانی رفتیم برای پیگیری که تیپ را به لشکر ارتقاء بدهیم. آن روز جلسه شورای انقلاب بود. ماآنجا ناآشنا بودیم و ما را به داخل آن جلسه راه نمیدادند.
منتظر شدیم تا برای نماز که وارد میشوند، فرصتی پیدا بشود تا حضرت آیت الله خامنه ائی را زیارت کنیم.
«حضرت آقا» که از جلسه بیرون آمدند از دور نگاه میکردم، همراه حضرت آقا نیز شهید چمران و یک پسر بچه سیزده چهارده ساله بودند. آقا که رفتند وضو بگیرند عبای خود را به این پسر نوجوان دادند. من اصلا ماندم این بچه کیست؟
با خودم گمان بردم شاید از خانواده آقا یا شهید چمران باشند.
نماز که تمام شد. به شهید عسگری گفتم من باید بفهمم این بچه کیست؟
اشاره کردم، آمد نزدیک و گفتم پسرجان اهل کجائی؟
گفت: قرن آباد
گفتم قرن آبادکجا هست، یکی از محله های تهران است؟
خندید و گفت: نه بابا «قرن آباد» بیست کیلومتری «گرگان» است.
همین که اسم «گرگان» را آورد، شهید محمد رضا عسگری هم آمد جلو و گفت: گرگان خودمان، تو پس اینجا چکار می کنی؟
واقعا گرگانی هستید؟ باورمان نمیشد!
گفتیم: پس بیا مارو به حضرت آقا برسان.
محمدعلی ما را به شهید چمران معرفی کرد، با واسطه محمدعلی، حضرت آقا را زیارت کردیم و کار ما راه افتاد.
محمدعلی همچنان با چمران بودند تا اینکه پس از شهادت چمران به لشکر ۲۵ کربلا آمد و شد معاون گردان شهید صادق مکتبی.
پس از شهادت فرمانده دلاور گردان حمزه سیدالشهداء شهید صادق مکتبی، محمد علی ملک فرماندهی گردان را عهدهدار میشود.
محمدعلی یک روحانی است و فرمانده گردان، چند بار در عملیاتهای مختلف، زخمی میشوند. یک بار ترکش و گلوله خورد، در بیمارستان بستری شد که خبر میآورند که به دلایلی در روستای زادگاهش همان قرنآباد درگیری سختی بین بچه حزبالهیها و جریان نفاق شده است. محمدعلی با همان حال زخمی به روستا میرود برای حل و فصل دعوا، که یک طرف جریان نفاق بود، محمدعلی و مادر بزرگش را بیدلیل با گلوی تیرخورده و بدن مجروع برای مدت بیست روز قاضی وقت او را به زندان میاندازد.

این ماجرای دردناک را محمد علی ملک وقتی آزاد میگردند و به جبهه که میروند، قبل از شهادتش در سنگر، روی یک نوار صوتی به عنوان یک «رنجنامه» را از آن قاضی ناعادل با اشک و آه میگویند که بی شک این ماجرای دردناک این روزها که برخی بچه حزب الهی ها را بی مورد فقط بخاطر عدالت خواهی و پاسداری از حریم واقعی اسلام بازداشت کرده و برخی را هم بیگناه روانه زندان میکنند. شباهت زیادی دارد.
محمد علی نیز درست همین را میگوید که دزد واقعی آزاد شده و دغل باز مکاره شده عدالت خواه، فرمانده زخمی جنگ میشود گناهکار و با مادر بزرگ شصتسالهاش روانه زندان میشوند. «روحانی شهید محمد علی ملک، فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء در عملیات کربلای ۵ به شهادت می رسد.»

دلنوشته شهید محمد علی ملک:
چه غوغایی
های و هوی بهشت میبینم
و بغض گلویم را میفشارد!
عجب دردی!
این اتاق کوچک تنهایی بنام سنگر
عمیقترین لحظات یک انسان است.
پروردگارا
بارالها
معبودا
معشوقا
من ضیعف و ناتوان که تحمل از دست دادن پاهایم را ندارم
چگونه تحمل عذابت را با خود داشته باشم.
خدایا: مرا ببخش و از گناهانم بگذر
تو کریمی تو رحیمی
خدایا: ما با تو پیمان بستهایم که تاپایان راه برویم
و همچنان استوار بمانیم
پروردگارا: زیباییهای بهشت را میبینم
چه غوغایی!
سیدالشهداء به پیشواز یارانش آمده است
چه صحنه زیبایی
فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهیم
همراهان موسی
یاران عیسی
همسنگران علی
عاشقان زهرا
همکیشان محمد
یاران حسین
همگامان خمینی آمده اند
چه شکوه و چه جلالی
خدایا به حسین بگو خون او همچنان در رگها می جوشد
بگو که از این خونها سرو ها رویده است
ظالمان سرها سر بریدند
اما همچنان سروها می رویند
خدایا تو میدانی که من چه میکشم
پنداری که چون شمع ذوب میشوم
من از مرگ نمیهراسم
اما میترسم بعد از شهادتم ایمان را سر ببرند
آرمانها و ارزشها را سیاه کنند
از یک سو باید بمانیم تا شاهد آینده باشیم
و از سوی دیگر باید شهید بشویم تا فردا بماند
هم باید بمانیم هم باید شهید بشویم
عجب دردی دارم خدا