- پایگاه خبری هوران - http://houran.ir/fa -

روایت تیتای غزه؛ مادر پنج شهید، پناهگاه سی و شش کودک

روایت تیتای غزه؛ مادر پنج شهید، پناهگاه سی و شش کودک

نویسنده: غلامعلی نسائی

در دل چادری پاره در میان ویرانه‌های غزه، مادربزرگی ایستاده است که تقدیر، پنج فرزندش را از او گرفت و سی و شش کودک بی‌پناه را بر گرده‌اش نهاد. روایت او تصویری است از عمق جنایتی که رژیم صهیونیستی با حمایت آمریکا بر پیکر یک ملت فرو کوبیده؛ روایتی از مادری که در میان آوار، کودکیِ نسل‌های آینده را زنده نگه داشته است.

پایگاه خبری هوران – در گوشه‌ای از محله‌های ویران‌شده غزه، زیر سقفی از برزنتِ خسته و در میان دو حصیر نازکی که «خانه» نام گرفته‌اند، تیتا رِدا علیوه ایستاده است؛ زنی شصت‌ساله که با دستانی لرزان اما اراده‌ای کوه‌گونه، یک دیگ کوچک عدس را میان سی و شش نوه‌ یتیم قسمت می‌کند. کودکان گرداگردش حلقه زده‌اند؛ هرکدام چشم به قاشق او دوخته‌اند، گویی این آخرین لقمه‌ای است که دنیا برایشان باقی گذاشته است.

غزه تنها

«نوبت من است، تیتا رِدا…» صدایی ضعیف در میان همهمه کودکانه. در زبان عربی، تیتا خطاب محبت‌آمیز نوه‌ها به مادربزرگ است؛ اما امروز این واژه از مرز مادری گذشته و به ستون بقای یک خاندان تبدیل شده است.

چهار روز کافی بود تا زندگی تیتا رِدا از ریشه کنده شود. در سپتامبر، دو حمله هوایی پیاپی رژیم صهیونیستی بر سر پنج پسرش فرود آمد؛ پنج ستونی که روزی او را نگه می‌داشتند و اکنون زیر آوار خاموش شدند. خودش زخمی و بی‌هوش به بیمارستان منتقل شد؛ و هنگامی که از کما بیرون آمد، همسرش خبر را با صدایی که شکسته‌تر از ویرانه‌های شهر بود به او گفت: «همه رفتند… پنج‌تا… هیچ‌کس نمانده.»

پزشکان هشدار دادند که نباید حرکت کند، اما قلب مادرانه، فرمان هیچ پزشکی را نمی‌پذیرد. تیتا رِدا بدون لحظه‌ای مکث از بیمارستان خارج شد. «همه فکرم بچه‌ها بودند.» بچه‌ها… یعنی نوه‌هایی که مانند ماهی‌های کوچکِ جا مانده از دریا، بی‌پناه مانده بودند.

او و همسرش اکنون پدر و مادرِ نسل تازه‌ای شده‌اند؛ نسلی زخمی از دو سال نسل‌کشی، نسلی که گرسنگی و ترس مانند سایه‌ای تا مغز استخوانشان نفوذ کرده است. کودکان از یک‌ماهه تا هفده‌ساله در کنار او زنده مانده‌اند، اما زنده ماندن با زیستن فرق دارد. آنها با معده‌های خالی می‌خوابند، با اضطراب بیدار می‌شوند و با صدای انفجار، کودکی‌شان هزارباره در هم می‌شکند.

تیتا رِدا می‌گوید: «هرچه گیرم بیاید، برمی‌دارم. روزی چیزی هست، روزی نیست.» در قاموس جنگ، لقمه غذا نه حق است و نه وعده؛ یک «اتفاق» است که اگر رخ دهد، جشن است و اگر نه، گریه.

چادرشان در نزدیکی «خط زرد» در شجاعیه قرار دارد؛ مرزی نامرئی که یک‌سویش اشغالگران کمین کرده‌اند و سوی دیگرش مردمِ در انتظار مرگ. آوار اطراف چادر مانند استخوان‌های شکسته شهر بر زمین ریخته و انفجارها همچون ضربان معکوس یک قلب بیمار، لحظه‌ای خاموش نمی‌شود. او می‌پرسد: «این چه آتش‌بسی است؟ نه خیمه‌ای به ما داده‌اند، نه غذایی. این بچه‌ها چه گناهی کرده‌اند؟»

اما نگرانی بزرگ‌تر در دلش خانه کرده است: «اگر من بمیرم… اگر یک روز چشمانم را ببندم… سرنوشت این سی و شش کودک چه می‌شود؟ خیابانی می‌شوند…»

این جمله، تصویرِ کاملِ یک فاجعه است؛ فاجعه‌ای که آمار آن هزاران کودک را در بر می‌گیرد. طبق گزارش مرکز آمار فلسطین، بیش از چهل هزار کودک در غزه یکی از والدین یا هر دو را از دست داده‌اند؛ پانزده هزار از آنان از هر دو سو یتیم شده‌اند. این بزرگ‌ترین بحران یتیمی در تاریخ معاصر است.

بی‌تسام، نوه سیزده‌ساله‌اش، با چشمانی که هنوز به خواب‌های کودکی چسبیده، می‌گوید: «خانه‌مان را یادم می‌آید… اتاق پدر و مادرم… بازی‌هایمان… حالا همه چیز تمام شد.»

کودکان کوچک‌تر اما هنوز معنای فقدان را نمی‌فهمند. وقتی می‌پرسند پدر و مادرشان کجایند، تیتا رِدا می‌گوید: «در بهشت.»
و آنها با ساده‌ترین منطق دنیا، در پاسخ می‌گویند: «پس بیا برویم بهشت، تیتا… برویم ببینیم‌شان.»

این جمله‌هاست که قلب مادری را هزاربار می‌شکند، نه انفجارها….

در میان این خاکستر، تیتا رِدا، یک زن، به اندازه یک ملت ایستاده است. او نه رهبر سیاسی است، نه چهره رسانه‌ای؛ اما در چشمان سی و شش کودک یتیم، «آخرین مرز زندگی» است؛ مرزی که اگر فرو بریزد، این کودکان نه فقط گرسنه، که بی‌هویت و بی‌سرپناه خواهند شد.