در طوفان دیرالبلح؛ آیه و روایت یک سرزمین رهاشده در رنج
باران بر غزه که فرود آمد، صدای آن شبیه نوحهای بود که آسمان برای زمینیانِ فراموششده میخوانَد؛ اما این نوحه، مرثیه قطرات آب نبود، طغیان زخمی بود که بر زخم دیگر نشست.
پایگاه خبری هوران: طوفانِ نخستین زمستان، چادرهای آوارگان را ــ همان پناههای ناتمامِ جنگ ــ به گودالهایی از آب سرد فرو برد؛ گویی آسمان نیز با رژیمی که خانهها را ویران کرد، همقسم شده بود تا باقیمانده جان مردم را هم در خفگیِ بیپناهی دفن کند.

هیچ چیز به اندازه لرزش دستان کودکان، خنجر واقعیت را در قلب روایت فرو نمیبرد.
آیه فرح ابونصر، زن جوانِ شمال غزه، کنار چادری که از رمق افتاده بود، با صدایی لرزان گفت: «فکر میکردیم باران باشد، نه سیلابی که چادر ما را بخورد.» و همانجا، میان اشک، میان قطرههای سرد که از سقف پاره سقوط میکرد، افزود: «بچههایم از سرما گلگون شده بودند؛ و من، در دل طوفان، درماندهتر از همیشه.»
طوفان، دشمنی ثانویه نبود؛ ادامه همان محاصرهای بود که به نام امنیت، سالهاست بر غزه سنگینی میکند. چادر، به جای پناه، به دام تبدیل شد. خانوادهها وسایلشان را بر دوش میکشیدند، خاک خیس را میکندند، تکهپارچهها را بر زمین میانداختند تا زرهی بسازند که همه میدانستند مقابل باران و ظلم، دوام ندارد.
در آن دقایق، جهان غایب بود.
دولتها سرشان را بالا نگرفتند.
بازوهای سازمانهای حقوق بشر در جایی میان جلسات و قطعنامهها یخ زد.
و ملتهای عرب ــ چون دولتهایشان ــ در سکوتی طولانی مدفون شدند.
فقط صدای گریه کودکان بود که بر آسمان خیس میکوبید.
آیه روایت میکرد: «هرچه تکان میدادیم، چادر پایینتر میرفت. هر قطره آب، ضربهای بود که انگار میخواست قلب ما را سوراخ کند.»
مادرش از شدت اضطراب بیهوش شد و آیه، در تاریکی، بیصدا گریست؛ نه از باران، بلکه از جهانِ خستهای که آنان را رها کرده بود. از غرب که با سلاح و سیاست، و از رژیم صهیونیست که با ویرانی و محاصره، زندگی را تکهتکه کردهاند؛ و از جهانی که تماشاچی است.

حتی بازی کودکانه هم در این چاهِ آبگرفته، قدغن شد. هر سُر خوردنی میتوانست کابوسی تازه باشد؛ و هر تلاش برای جابهجایی وسایل، شبیه راه رفتن در میدان جنگی بود که دشمنش باران، سرما و فراموشی بود.
این ماجرا یک حادثه نبود؛ شِمایی از فاجعهای است که هزاران خانواده هر زمستان تجربه میکنند: چادرهایی که زیر باران به تابوتهای خیس تبدیل میشوند.
باران، تنها طبیعت نبود؛ یادآور این حقیقت بود که جهان، آوارگی فلسطینی را «تقریباً» طبیعی فرض کرده است.
اما هر قطره بر قامت چادر فرو میچکد، تا فریاد بزند که این آوارگی طبیعی نیست؛ نتیجه جنگ است، محاصره است، و سکوتی جهانی که در مقابل جنایت ایستادگی نکرد.
آیه در پایان، صدایی که از رنج ساخته شده بود را چنین جمعبندی کرد: «ما انسانیم؛ اما چادر دیگر برای انسان کافی نیست. سرما رحم نمیکند. دنیا باید ببیند پیش از آنکه زمستانِ بعد، ما را از بین ببرد.»
این روایت، نه فقط شرح طوفان، که سند زنده نسلکشی، عادیسازی رنج و فروپاشی کرامت انسانی در سرزمین محاصرهشدهای است که هر قطره باران برایش تبدیل به خطری مرگبار میشود.
در غزه، نخستین طوفان زمستان، چادرهای آوارگان را در خود بلعید و هزاران خانواده را میان باران، سرما و بیپناهی فرو برد؛ فاجعهای که جهان همچنان چشم بر آن بسته است.
این روایت، تصویر زندهای است از جنایتی که با جنگ آغاز شد و با سکوت دولتها، سازمانهای حقوق بشر و پشتیبانی غرب ادامه یافت.
هوران؛ با رنج بی پایان سرزمین زیتون