- پایگاه خبری هوران - http://houran.ir/fa -

آخرین تماس از میان جهنم؛ هند رجب و تانک بنی آهرون در غزه

«امپراتوری خون‌آشام‌ها»

آخرین تماس از میان جهنم؛ هند رجب و تانک بنی آهرون در غزه

نویسنده: غلامعلی نسائی

در غروب خونین غزه، صدای هند رجب، دختربچه‌ای شش‌ساله از میان ویرانی برخاست و سه ساعت جهان را به سکوت شرم‌انگیزی فرو برد. روایتی که با نام «بنی آهرون»، فرمانده زرهی قاتل کودکان، پرده از چهره‌ی واقعی امپراتوری خون‌آشام‌ها برداشت.

پایگاه خبری هوران – باد از میان خرابه‌های غزه می‌گذشت و بوی دود و باروت را با صدای نفس‌های کودکی در هم می‌آمیخت. در دل آن غبار، هند رجب، دختربچه‌ای شش‌ساله با چشمان سیاه و لبخند سپیدی که از امید ساخته شده بود، در آغوش مادرش لرزید. خیابان‌ها خاموش بودند، جز ناله‌ی گلوله‌هایی که از آسمان فرود می‌آمدند؛ و ماشینی که خانواده‌ی رجب در آن پناه گرفته بودند، آخرین سنگرشان بود.

آخرین تماس از میان جهنم؛ هند رجب و تانک بنی آهرون در غزه

هند با صدای آرامی در گوشی تلفن گفت: «من زنده‌ام… ولی همه‌اش تاریک شده… لطفاً بیایید مرا نجات دهید…»
سه ساعت تمام، جهان صدای او را شنید؛ صدایی که از زیر آوار بی‌عدالتی برخاست، صدایی که از لابلای جهنمِ آهن و آتش، کودکانه التماس می‌کرد و در عین حال، به تمامی وجدان‌های زنده‌ی جهان هشدار می‌داد.

اما آسمان غزه گوش ندارد. آنجا که خورشید را دود می‌بلعد، و آسمان، از شرمِ زمین سرخ می‌شود، دستان کوچکی دیگر به زندگی نرسیدند. خودروی خانواده‌ی هند با رگبارِ تانک دریده شد، و آمبولانسی که برای نجاتش آمده بود، به همان سرنوشت دچار شد.

صبح روز بعد، از خاکستر ماشین، پیکر کوچکش را بیرون کشیدند؛ چشمانش هنوز باز مانده بود، گویی هنوز منتظر پرستاری بود که قول داده بود بیاید.

اما پرستاری نیامد.

آخرین تماس از میان جهنم؛ هند رجب و تانک بنی آهرون در غزه

«بنی هارون» فرمانده امپراتوری خون‌آشام‌ها

در میان پرونده‌ها و گزارش‌های جهانی، نامی تکرار شد؛ نامی که در زیر پرچم یک ارتشِ پوشیده از نقاب «دفاع» پنهان شده بود. فرمانده‌ای که آن شب دستور آتش داد، از واحد زرهی ۴۰۱، مردی به نام «بنی هارون» چهره‌ای از امپراتوری خون‌آشام‌ها، او همان بود که بر دکمه‌ی مرگِ یک کودک فشار آورد و به تاریخ، ننگی دیگر بخشید.

بنی هارون» چهره‌ای از امپراتوری خون‌آشام‌ها

هند رجب، در روایتِ جهان، تنها یک قربانی نیست؛ او چراغی‌ست که در دل تاریکی می‌سوزد، تا چهره‌ی قاتلان کودکان را برملا کند.
او رفت، اما صدایش هنوز در میان خرابه‌های غزه می‌پیچد: «من هنوز اینجا هستم…»