- پایگاه خبری هوران - http://houran.ir/fa -

از سحر یک جمعه، نینوا به شهر رسید و عاشورا تکرار شد

از سحر یک جمعه، نینوا به شهر رسید و عاشورا تکرار شد

در سحرگاه جمعه‌ای تلخ، قلب پایتخت به خون نشست؛ موشک‌های آمریکایی با هدایت رژیم صهیونیستی، فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در تهران هدف قرار دادند. این واقعه هولناک، یادآور کربلا و امتداد عاشورا در عصر ماست.

پایگاه خبری هوران – در سحرگاهی که هنوز نسیم صبحگاهی بر تهران چهره نگشوده و آسمان، آبی و بی‌خبر، بر گنبدهای خاموش شهر سایه افکنده بود، ناگاه صدایی برخاست؛ صدایی نه از جنس انفجار در یک بنا، بلکه خروش تیری که قلب تاریخ را شکافت، و در حافظه‌ی زخمی این سرزمین، زخمی دیگر افزود.

دشمن خبیث صهیونیست، این‌بار نه در لباس نفاق و از دوردست، بلکه عیان و بی‌نقاب، در میانه‌ی پایتخت، در قلب ایران، خیز برداشت.

موشک‌هایی برآمده از زرادخانه‌های اهریمن سیاه آمریکائی، و افروخته به شعله‌ی پلید صهیونی، با قصدی شوم و نیتی دیرینه، فرود آمدند؛ تا صدای مردانِ خدا، صدای فرماندهان میدان‌های مقاومت را خاموش کنند.

اما آیا پژواک عاشورا را با آتش می‌توان خاموش کرد؟

آیا بانگ «هیهات منّا الذلّه» را می‌توان در زیر آوار دفن نمود؟

هرگز. آن روز، تن‌هایی بر خاک افتادند که هر یک، ادامه‌ای از حسین بودند، انعکاسی از عباس، و بازتاب حماسه‌ی حبیب بن مظاهر در عصر ما. آنان نه تنها سرداران سپاه ایمان، بلکه نگهبانان مرزهای حقیقت و آزادگی بودند.

سردار سلامی، آنکه نگاهش چون بارانی بر آتش می‌نشست و شعله‌ی فتنه را خاموش می‌کرد؛ فرمانده‌ای که با همه شکوهِ جایگاه، خود را سرباز خامنه‌ای می‌خواند.

سردار حاجی‌زاده، نگهبان آسمان وطن، آن‌که پرواز پرندگان آهنین را چون تیری در کمان ایمان هدایت می‌کرد، و اینک زمین، برای او تنگ آمده بود.

سردار رشید، مردی ساکت و ساده، اما ضربه‌زننده‌تر از هزاران هیاهو؛ شمشیری در غلافِ تدبیر. و سردار باقری، ستونی از عقلانیت، مغزی جوشان در میدانِ صبر و چشمانی بیدار در کارزار فتنه و یاران شهید دیگرشان….

موشک‌ها آمدند، بی‌پرچم، اما با نشان باطل؛ بی‌صدا، اما با نعره‌ی مرگ. و خونی بر زمین ریخت، که هر قطره‌اش گواهی بود بر امتداد راه کربلا؛ خونی همانند آن‌چه از گلوی بریده‌ی حسین (ع) به آسمان پرتاب شد و زمین از نوشیدن آن سر باز زد.

آن روز، تهران دیگر فقط شهری در میان نقشه‌ها نبود؛ تبدیل به خیمه‌گاهی شد در حوالی عاشورا، کوچه‌هایش به نینوایی بدل گشت، و هر ناله‌ای، بازتاب ناله‌ی رباب بود بر کنار گودال قتلگاه.

و در میان این حادثه‌ی خون‌بار، شهیدان عباسی، صفدری، قائدی و صمیمی، جوانانی که در گمنامی، افسانه شدند، چون شمع‌هایی سوختند و روشنایی‌شان بر تاریکیِ عصر تابید.

آنان از خرمشهر آمده بودند، اما پوتین به پا نداشتند؛ دل‌شان را به تربت عاشورا بسته بودند، و لب‌های‌شان به ذکر «یا زینب» آراسته بود.

شب‌های عملیات را با زیارت عاشورا گره می‌زدند و روز را با پرچم ایمان آغاز می‌کردند.

و اکنون، در جوار همان زینب، در عرش، ایستاده‌اند و دستان‌شان را بر فراز ما گشوده‌اند، که برخیزید، که بمانید، که راه را ادامه دهید.

گمان دشمن جبار صهیونی آن بود که با بریدن صدای آنان، پژواک حضورشان خاموش می‌شود، اما گوش جان ما فریادشان را شنید، فریادی که هنوز در جانمان طنین دارد: ما افتادیم تا شما برخیزید، ما رفتیم تا شما بمانید.

و ما، که از نسل قلمیم و از خاک همین وطن برآمده‌ایم، ما که وارثان حنجره‌ی زینب‌ایم، سوگند می‌خوریم بر خون پاک شهیدان، که نگذاریم دشمن، حتی اگر بر دیوارهای شهر ما فرود آید، در دل‌های ما نفوذ کند.

قلم‌های ما، شمشیر خواهند شد؛ واژه‌های ما، زخم‌های دشمن را خواهند شکافت؛ و کلمات‌مان، پرچم حقیقت را در هر سپیده بر دوش خواهند کشید.

ما می‌نویسیم، تا جهان بداند تهران هنوز زنده است، هنوز عاشورایی است، هنوز مقاوم است.

می‌نویسیم تا حافظه‌ی فرزندان‌مان را به خون حماسه آغشته کنیم، نه به فراموشی.

این واقعه، نه حادثه‌ای گذرا، که صفحه‌ای‌ست از عاشورای بی‌پایان ملت ما، نگاشته به نام و امضای حاجی‌زاده و سلامی و رشید و باقری و دیگر نام‌های روشنی که هنوز در صف ایستاده‌اند و از عمق تاریخ، فریاد برمی‌آورند: «لبیک یا حسین».

به یاد آن جمعه‌ی سرخ، به یاد آن صبح خونین تهران، از زبان غلامعلی نسائی و یاران انجمن نویسندگان گلستان – هوران، در محرم‌الحرام ۱۴۴۷ هجری قمری؛
روایت ما هنوز ادامه دارد،
چونان راه شهدا،
چونان راه کربلا..