- پایگاه خبری هوران - http://houran.ir/fa -

آرش و تیر جاودانگی؛ حماسه‌ای که مرزهای ایران را تعیین کرد

آرش و تیر جاودانگی؛ حماسه‌ای که مرزهای ایران را تعیین کرد

نویسنده: غلامعلی نسائی

 از آرش کمانگیر تا رزمندگان دفاع مقدس، از تیرِ جان‌فشان تا موشک‌های حق‌آگین، تاریخ ایران حماسه‌ایست پیوسته از ایثار و شکوه. آرش، با تیری که مرزهای ایران را تا فراسوی افق‌ها بوسید، امروز فرزندانش با موشک‌های پیشرفته، قلب تلآویو را نشانه رفته‌اند. همان تیرِ عدالت که روزی مرزها را تعیین کرد، امروز به صهیونیست‌های ستمگر می‌گوید: «این مرز و بوم ناگسستنی است!»

پایگاه خبری هوران – امروز همان عهد را زنده نگه داشته‌اند: «مرزهای ما نه با دیوار که با آتش اراده‌های پولادین ترسیم می‌شود!» از اسطوره تا واقعیت، خون یکسان در رگ‌های این سرزمین جاریست خونِ آزادی و انتقام. همان خون که روزی در کمان آرش جاری بود، امروز در موشک‌های سپاه قدس می‌تپد تا به صهیونیست‌های اشغالگر ثابت کند: «عدالت، تیرش را از دست نمی‌دهد!»

در روزگاری که زمین از آه سرد ستاره‌ها لرزید و آسمان به رنگ خون غروب‌ها درآمده بود، ایرانزمین در چنگال تاریکی بی‌پایان اسیر شد. مرزهای میهن، چون پیکر زخم‌خورده‌ای، هر دم کوچک‌تر می‌شد و دشمن، چون گرگ‌های گرسنه، به جان خاک پاک ایران افتاده بود. در آن دم که امید از دل مردمان رخت بربسته بود، ناگاه آوایی برخاست: «فریاد دادخواهی زمین را تنها آرش می‌شنود!»

آرش، آن تیرانداز اسطوره‌ای، پهلوانی بود که نه با زور بازو، که با ژرفای دلش با جهان سخن می‌گفت. چشمانش چون دو ستارهٔ فروزان، راه را در تاریکی می‌نمودند و دستانش، چون شاخه‌های درخت تناور آزادی، برای پرتاب تیر سرنوشت آماده می‌شد. او نی‌بازی به شمشیر داشت، نه زره؛ تیرو کمانش، چون قلم تقدیر، بر لوح روزگار نقش می‌زد.

پادشاه ایران، با چهره‌ای آکنده از غم و امید، نزد آرش آمد و گفت: «ای جان ایران! مرزهای ما در تاریکی گم شده‌اند. تویی که می‌توانی با تیرت، روشنایی را به آغوش این خاک بیاوری!» آرش، با آرامشی ژرف، پاسخ داد: «پادشاها! من تیرم را با جان می‌آمیزم و آن را تا فراسوی افق‌ها خواهم فرستاد. هر جا که تیر من فرود آید، آنجا ایران خواهد بود.»

و چنین شد که آرش، بر فراز بلندترین قلهٔ البرز ایستاد. کوه‌ها در سکوت احترام‌آمیزی زمزمه می‌کردند و باد، پیام او را به گوش زمان می‌رساند. تیرش را بر کمان نهاد، کمانی که گویی از رگ‌های زمینِ مادر بافته شده بود. در آن لحظه، گویی تمام تاریخ ایران در چشمان آرش موج می‌زد: از رشادت رستم تا خرد جاماسب، از عشق شیرین تا ایثار سیاوش. او نفس عمیقی کشید و تیر را رها کرد تیری که نه از چوب و پَر، که از جان ایران ساخته شده بود.

تیر آرش، چون شهاب‌های شبانه، آسمان را شکافت. پرتو آن، تاریکی را می‌درید و هر کجا که می‌گذشت، زمین دوباره زنده می‌شد. رودها به جریان می‌افتادند، گلها سر از خاک برمی‌آوردند و کوه‌ها سر به آسمان می‌ساییدند. دشمنان، که از شکوه این تیر به هراس افتاده بودند، گریختند و مرزهای ایران، دوباره تا آن سوی افق‌ها گسترده شد.

اما آرش، پس از این فداکاری بی‌همتا، پیکرش چون برگ پاییزی بر زمین افتاد. جانش به تیرش پیوسته بود و با آن پرواز کرده بود تا ابدیت. مردم ایران، با چشمانی نمناک، او را بدرود گفتند، اما می‌دانستند که روح آرش، همواره در هر ذره از این خاک جاری است.

و چنین است که هنوز، وقتی باد از سوی البرز می‌وزد، آوای تیر آرش را در گوش تاریخ زمزمه می‌کند: «مرزهای ایران، نه با سنگ و خشت، که با جان‌های ایثارگر ترسیم می‌شود!»