غزه؛ سرزمینی که فرشتگانش را میسوزاند، اما هرگز خاموش نمیشود
*نویسنده: غلامعلی نسائی
روایتِ شهیدِ هفدهسالهای را میخواند که قلبش موزهی عشق بود و شهادتش، شعلهی خشمِ ققنوسوارِ غزه
پایگاه خبری هوران – در خاک غزه، جایی که آسمان با باروت میگرید و زمین از خون فرشتگان رنگین میشود، داستان «ملک سنداوی» روایتی است از رویایی که به کفن بدل شد. هفده بهارِ نورانی او، زیر سایهی بمبهای صهیونیستیِ ساخت آمریکا به خاموشی گرایید؛ پرستاری که میخواست زخمهای مردمش را التیام بخشد، خود قربانی زخمهایی عمیقتر شد. از دفترچهی پر از نقشههای رنگارنگ زندگی تا سقف فروریختهی بیمارستان قدس، اینجا قصهی فرشتهای است که بالهایش را آتش بلعید، اما نامش بر تارک آسمانِ مقاومت میدرخشد.

هفده بهار بیشتر نداشت؛ هفده بهاری که هر کدام شعلهای از امید بود در دل تاریکیهای غزه. ملک، این نام را بهحق بر او نهاده بودند؛ پاکروحی که بالهایش را برای پرواز به سوی آسمانِ علم گشوده بود. میخواست پرستار شود، دستانش مرهم زخمهای مردمش باشد، اما دستهای آلودهی صهیونیست، با پشتیبانی شیطانِ بزرگ، نهال آرزوهایش را از ریشه کندند.
او تجسّد زندگی بود؛ مثل موجی از نور که بر پهنهی دریا میرقصید. عاشق دریا بود، همانگونه که عاشق زندگی بود. دفترچهاش پر از نقشههایی بود که با خطوط رنگی ترسیم شده بود: خانهای کنار ساحل، آیندهای با معشوق، جامهی سفید پرستاری که بر تن میکرد… اما لباس سفیدش به کفن خونین بدل شد.
پنجم نوامبر روزی که آسمان غزه از باروت سیاه شد. ملک به خانهی پدربزرگش پناه برده بود، کنار بیمارستان قدس. اما بیمارستان هم برای وحشیهای مسلح، «هدف» بود. راکتهای آمریکایی، صادرات مرگِ رژیم کودککش، سقف آرزوها را فروریخت. در یک آن، فرشتهی غزه، به فرشتهی آسمان پیوست.
او فقط یک نفر نبود؛ نماد همهی زیباییهایی بود که صهیونیستها هر روز با خاک یکسان میکنند. قلبش موزهای از عشق بود، اما آنها حتی به موزهها هم رحم نمیکنند. غزه امروز ققنوسوار در خون میسوزد، اما از خاکستر هر ملک، هزاران ملک دیگر سر برمیآورند.
و این قصهی غزه است: زمینی که فرشتگانش را با آتش میکشند، اما هرگز نمیتوانند آنها را از آسمان محو کنند.
روایت هوران از سرزمین نبرد فرشتگان و دیو هفت سران