- پایگاه خبری هوران - http://houran.ir/fa -

پدری سوگند خورد: خون فرزندانم، نابودی صهیونیست‌ها را رقم خواهد زد!

چادر آخر: روایت شهادت یک خانواده در خان یونس

پدری سوگند خورد: خون فرزندانم، نابودی صهیونیست‌ها را رقم خواهد زد!

نویسنده: غلامعلی نسائی

در سایه‌سار سکوت جهان، خان‌یونس شاهد وداع تلخِ خانوادهای شد که چادرشان آخرین پناهگاه بود و مرگ، تنها میهمان ناخوانده‌شان. معتصم العلمی، نجارِ سی‌وسه‌ساله، همسرش «ندا» معلم قرآن، و دو پسر کوچکشان «محمد» و «کینان»، قربانیانِ حمله‌ای شدند که نه تنها چادرشان، بلکه نامشان را نیز از صفحهٔ روزگار محو کرد. این روایت، فریادِ بی‌پاسخی است از دلِ غزه؛ فریادی که از آوارِ یک چادر سوخته تا آسمانِ خاموش جهان طنین انداخت: «جرمِ بی‌پناهی چیست؟»

پایگاه خبری هوران – خان‌یونس، زیرِ آسمانی که به جای باران، آتش می‌بارید، شاهدِ وداعِ چهار ستاره‌ی بی‌گناه بود. چادری که روزی پناهگاهِ خنده‌های کودکانه بود، امروز کفنِ سوخته‌ی معتصم، ندا و دو فرشته‌ی کوچکشان شد. شهید معتصم العلمی، مردی که قامتش در برابرِ طوفانِ جنگ خم نشد، این‌بار در دامانِ مرگی ناجوانمردانه آرمید. کنارش، ندا، همسرش، که اشک‌هایش را پشتِ لبخند پنهان می‌کرد تا محمدِ چهارساله و کینانِ سه‌ساله، ترس را لمس نکنند. اما آتشِ آسمان، به رویاهایشان رحم نکرد.

*روایت هوران از شهدای غزه

حاج‌محمد، پدرِ معتصم، میانِ جمعیتِ سوگوار ایستاده بود. چشمانش از هر فریادی گویاتر بود: «نمی‌توانستم تنهاشان بگذارم… گویی جانم را با آن‌ها دفن کردم.» دستانِ لرزانش را به آسمان برد: «معتصم پاره‌ی وجودم بود. ندا، دخترِ دلم، و آن دو پسرک، روشناییِ چشمانم.» صدایش شکست: «محمد همیشه می‌پرسید: پدربزرگ، کی به خانه برمی‌گردیم؟ حالا… خانه‌شان زیرِ آوارِ آسمانِ بی‌رحم دفن شده.»

امین، برادرِ معتصم، با چشمانی سرخ از خشم و اندوه، صحنه‌ی هولناک را بازگو کرد: «دویدم… دعا کردم… اما جز خاکستر و سکوت ندیدم. اسباب‌بازی‌های سوخته، تنها یادگارِ آخرین بازیِ بچه‌ها بود.»

حاج‌محمد، با پشتی خم‌شده از غم، فریاد زد: «جرمشان چه بود؟ جرمِ معتصم چه بود؟ جرمِ ندا چه بود؟ جرمِ آن دو کودکِ معصوم چه بود؟ آیا جرمشان این بود که در سرزمینی زاده شدند که آسمانش به دشمن فروخته شده؟» صدایش در گلو شکست: «کاش به جای آن‌ها می‌مردم… من پیرم، آن‌ها تازه زندگی را آغاز کرده بودند.»

اما دنیا پاسخی نداد. تنها باد، نام‌شان را با خود برد: شهید معتصم محمد العلمی، شهید ندی ابوشقره، شهید محمد معتصم العلمی، شهید کینان معتصم العلمی.

این روایت نیست؛ فاجعه‌ست. فاجعه‌ای که هر روز تکرار می‌شود. پدری در بیابانِ غم ایستاده و از جهان می‌پرسد: «چه‌کس می‌تواند پسرم را بازگرداند؟ چه‌کس نورِ چشمانم را به آغوشم می‌آورد؟»

*روایت هوران از شهدای غزه

و آسمانِ خیانت‌کار، همچنان سکوت کرده است…

*روایت هوران از شهدای غزه

*روایت هوران از شهدای غزه