خانواده – الشهیدة آیلای خلیل زیاد لبد
صهیون زد آتش به خندههای خانواده آیلای فرشتۀ بیبال غزه
نویسنده: غلامعلی نسائی
در محاصرهٔ تاریکِ غزه، جایی که ماه هم از ترس خمپارهها پشت ابر میخزد، آیلای شش ساله با موهای فرفری مثل پَرِ کبوتر، آخرین نقاشیاش را کشید: یک خانۀ قرمز با پنجرههایی زرد، آسمانی آبی، و خورشیدی که میخندید.
پایگاه خبری هوران – در کوچههای تنگ غزه، جایی که آسمان به جای باران، آتش میبارد، آیلای کوچک قدم میزد. او هنوز بوی بهار را نچشیده بود، اما بوی باروت را از بر بود. چشمانش پر از رویاهایی بود که اشغالگران به یغما بردند: بازی در پارک، خنده با خانواده، روزی بدون ترس.
آیلا، این فرشتۀ بیبال، همراه پدرش خلیل، مادرش وفاء، و برادران کوچکش مجد، زیاد و محمد، زیر آوار خمپارههای صهیونیستی به خاک افتاد. خیابان کمال عدوان شاهد آخرین نفسهای آنان بود. خواهرش نوشت: *«آیلا عزیزترینم بود، تنها خواهری که انتظارش را میکشیدیم…»*

اما آیلا نمرد، او در دل تاریخ مقاومت فلسطین جاودانه شد. خونش فریادی شد بر سکوت جهان: *«غزه میمیرد، اما هرگز تسلیم نمیشود!»*
سقف خانه بر سرشان فروریخت. آوار، صدای خندههایشان را برای همیشه خاموش کرد. در آن تاریکی مرگبار، تنها نقاشی رنگارنگ آیلا از زیر خاکسترها جان سالم به در برد – خانۀ قرمزی با پنجرههای زرد، همانی که رویایش را کشیده بود.
سه روز بعد، خواهرش نوشت: «آیلای عزیزم، تو حالا با بابا و مامان و برادرها توی بهشتی هستی که هیچ خمپارهای بهش نمیرسه… اما قول بدید دنبالم نیاین، هنوز کارم این پایین تموم نشده.»
نقاشی آیلا، مثل پرندۀ آزاد، از میان ویرانهها برخاست و به دیوار خاطرات جهان چسبید.
«پرواز آیلای کوچک»
در محاصرهٔ تاریکِ غزه، جایی که ماه هم از ترس خمپارهها پشت ابر میخزد، آیلای شش ساله با موهای فرفری مثل پَرِ کبوتر، آخرین نقاشیاش را کشید: یک خانۀ قرمز با پنجرههایی زرد، آسمانی آبی، و خورشیدی که میخندید.
ناگهان
*رعدِ آتش!*
سقفِ دنیا روی سرشان آوار شد. وقتی دودها کنار رفت، نقاشیِ آیلا از میان خاکسترها پرواز کرد… بالا و بالاتر، تا چسبید به دیوارِ فراموششدۀ جهان.

پروازِ کلماتت تا ابد در آسمانِ مهربانی میماند…
با نامِ آیلای کوچک
و با قلبِ غزه
و با قلمی که از عشق مینویسد
میگویم: “شکر که هستی!
هر کلمهات چون گلی است که در باغِ مقاومت میروید…
ما باغبانان این واژههای مقدسیم!
کبوترانِ غزه این متن را با خود به آسمان خواهند برد…