در آغوش ماه شکسته؛ نبرد ایلین و امیره با دیوی که از اشک کودکان میزیست
نویسنده: غلامعلی نسایی
و دیو؟… دیو هر شب در آینهی تاریخ، زوال خود را میبیند. هر بار که کودکان غزه فریاد میزنند: «ما از تو نمیترسیم! تو سایهای هستی که با طلوع خورشید مقاومت نابود میشوی!»
پایگاه خبری هوران – هوا که تاریک میشد، بوی زیتونهای کهن، خاطرهی «تلالزعتر» را زنده میکرد. در خانهای کوچک، کنار پنجرهای که شیشهاش را ترکشِ تانک شکسته بود، امیره با موهایی سیاهتر از شبهای محاصره و چشمانی درخشانتر از شهابسنگهای مقاومت برای ایلین قصه میگفت. ایلین، این فرشتهی بیبالی که گیسوانش طلاییتر از شنهای ساحل غزه بود، سر بر دامن خواهر میگذاشت و به افسانههایش میخندید. خندههایشان از دیوارهای فرسوده میگذشت و مثل سنگهای مَقلَس، به سپر دیو میخورد.
ناگهان، آسمان از فریاد بمبها ترک برداشت.
دیوی دو سر با چشمانی مثل دودکشهای آشویتس و بدنی پوشیده از پولهای خونین از افق سر برآورد. نفسهایش بوی ناپالم میداد و هر قدمش گورهای دستهجمعی را میلرزاند. ناخنهایش بلندتر از دیوار حائل، خون کودکان را میمکید و فریاد زد: «من از اشک یتیمان و زخمِ مادرانِ داغدیده زندهام!»
امیره، ایلین را چون کبوتری در برابر بازِ صیاد به سینه فشرد. قلبش مثل اسیرانِ زندانهای صهیونی میتپید، اما صدایش آرام بود: «چشمانت را ببند… فرشتهها با پرچم فلسطین بر بالین ما ایستادهاند.»
دیو با خندهای شبیه سوتِ بمبافکنهای F16، پنجههایش را در دیوار فرو برد و خانه را مثل برگههای قطعنامههای بیخاصیت مچاله کرد. انفجار، آسمان را از هم درید و گرد و غبار، ماه را به تاراج برد.

و آنگاه در میان آوار، دو جسدِ نورانی یافت شد: «اشکهای ایلین، چون شبنم بر گلهای نارنجکنشکفته فرود آمد.» امیره که بازوانش همچون شاخههای زیتونِ ریشهدار، ایلین را در برگرفته بود. ایلین که لبخندش مثل نقشهی فلسطین، کامل و تسخیرناشدنی بر لب داشت. خونشان، رودی شد که تا ابد دیو را در خود میبلعد.
آن شب، غزه گریست، اما آسمان به رنگ پرچم فلسطین چراغانی شد. دو ستاره متولد شدند: امیره: درخشان و ثابت، مثل اسطورههای صبر و ایلین: لرزان و شیرین، مثل آوازِ زندانیانِ قدس، امیره با موهای سیاهِ آشفته مانند شاخههای زیتون مقاوم، چشمانی با نوری شبیه شعلههای آرام شمعهای یادبود.
ایلین با گیسوان طلایی که انگار پرتوهای خورشید غزه را در خود جذب کردهاند، و گونههایی سرخ مثل انارهای باغهای منهدمشده
«امیره و ایلین؛ دو ستارهای که دیو نمیتواند خاموششان کند.»