- پایگاه خبری هوران - http://houran.ir/fa -

نبرد نوجوانی با خزنده‌ی مرموز، تمرینی برای رویارویی با میگ‌ها در آسمان جنگ + عکس

در خاک گرگان، نبردی کوچک رخ داد…

نبرد نوجوانی با خزنده‌ی مرموز، تمرینی برای رویارویی با میگ‌ها در آسمان جنگ + عکس

نویسنده: غلامعلی نسائی

تولد؛ شهید علی صیاد شیرازی در ۲۳ خرداد ۱۳۲۳ در روستای کبودگنبد از توابع مشهد، واقع در شهرستان کلات استان خراسان رضوی زاده شد. مادرش شهربانو و پدرش زیادخان نام داشت. پدرش، که از عشایر افشار کرمان بود، به استخدام ژاندارمری درآمد و سپس به ارتش منتقل شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده‌های نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می‌کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محلّ پرورش وی شدند.

پایگاه خبری هوران – در آن روزگاران که بادهای شمال، دشت‌های گرگان را نوازش می‌د‎ادند، نوجوانی رشید با چشمانی تیزبین و دلی آکنده از شور، به سایه‌سار جنگل‌های انبوه این سرزمین کوچیده بود،.

او «صیاد» بود، اما نه صیاد ماهیان، که صیاد دل‌ها‌ی شیدا و روایت‌های حماسی. به دیار گرگان، در خطه گلستان، گرگانِ آن سال‌ها، با کوچه‌های پیچ در پیچ و دیوارهای گلیِ بلند، شهری بود از جنس افسانه. علی صیاد شیرازی، نوجوانی رشید با چشمانی تیزبین، در همین کوچه‌ها بالیده بود. آن روز، وقتی از مدرسه بازگشت، مادر با چهره‌ای گرفته گفت: “برادرت را پیدا کن. پاتوقش همان جاست… پشت دیوار سفارت روس‌ها…

علی دوید. باغ روس‌ها، با دیوارهای ترک‌خورده و درختان گردوی کهن، همیشه برای بچه‌های محل سرزمینی ممنوعه بود. کمتر نوجوانی بود که وسوسه‌ی گذر از آن دیوار را نداشته باشد. حالا علی، با دل‌تپشی عجیب، مقابل دیوار ایستاده بود. خاکِ خیس دیوار زیر انگشتانش له می‌شد. بوی نمِ زمین به مشامش خورد؛ بوی رازهایی که در آن باغ خوابیده بود.

یک دم درنگ کرد. ناگهان، پایش لغزید و دمپایی از پایش جدا شد. برهنه‌پا، پنجه به دیوار کشید و خود را بالا کشید. نیم‌تنه‌اش از دیوار گذشت و چشمش به برادر افتاد که مثل سنجابی چابک، با رفیقان خود از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پرید و می‌پرید و می‌خندید شاد، قهقهه‌اش در فضا پیچید و علی خندید… ولی ناگهان در خودش فرو رفت، ساکت و سنگین، گویی جهان یک‌دم ایستاد.!

مار سیاه.

چشم در چشمِ هیولایی سیاه و براق، گویی شعله‌ای یخ‌زده در دل تاریکی. مار از میان علف‌ها سر برآورده بود، زبانِ دو شاخه‌اش مثل خنجری مرگبار تکان می‌خورد. علی یخ زد. قلبش چنان کوبید که گویی می‌خواست از سینه‌اش بجهد. ترس، مثل ماری دیگر از پشتش بالا خزید. یک لحظه، فکر کرد فرار کند… اما صدای برادرش را شنید.

ناگهان، خورشید از پشت ابر زد. شعاعی از نور بر چهره‌اش افتاد، گویی دستی از آسمان او را نوازش می‌کرد. علی سر به آسمان برد و چشم در چشم خورشید دوخت. در آن لحظه، با خدای خود عهد بست: *هرگز از هیچ مار سیاهی نهراسد.*

با جانی تازه، چوبی از زمین برداشت و ضربه‌ای محکم به سوی مار فرود آورد. مار پیچید و حمله کرد، ولی او ایستادگی کرد. دومین ضربه را زد، مار با شکستی خفت‌بار به تاریکی خزید.

برادرش را از درخت پایین کشید. آن شب، پدر «افسرِ ارتش» دست بر شانه‌اش گذاشت و گفت: “امروز، سرباز من شدی.” مادر پیشانی عرق‌چین‌شده‌اش را بوسید. اما علی می‌دانست چیزی در او تغییر کرده بود. گویی آن مار، آزمونی بود از سوی تقدیر؛ نخستین قدم در مسیری که او را به “صیاد شیرازی” تبدیل می‌کرد.

«غلامعلی نسایی»  خاطرات مشترک با شهید صیاد شیرازی

“عکسی از آرشیو شخصی «غلامعلی نسایی» که خاطرات مشترک با شهید صیاد شیرازی درون دایره، در سپاه گرگان را زنده می‌کند. دایره کمرنگ در تصویر، نمادی از حلقه‌ی پیوند ناگسستنی این خاطرات با روایت داستانی ‘صیاد و مار سیاه’ است.”

سال‌ها بعد، وقتی در میدان‌های نبرد ایستاد، همان چشم‌های تیزبین و آن قلبِ نترس بودند که راهنمایش شدند. و همیشه یاد آن روز در گرگان را زنده نگه داشت، روزی که در برابر اولین مار سیاه زندگی‌اش ایستاد و پیروز شد.

نبرد نوجوانی با خزنده‌ی مرموز، تمرینی برای رویارویی با میگ‌ها در آسمان جنگ + عکس

عکس آرشیو «پایگاه خبری هوران»؛ سردار سهید علی صیاد شیرازی در منطقه جنگی و در کنار رزمندگان گرگانی از لشکر ۲۵ کربلا