مهمان ناخواندهای که بیصدا از سمت دشمن میآید
گفتم: چند نفر شهید شدند؟ گفت: ساورعلیا، امینیروان، اسفندیاری، از بسیجیهای ساروی هم خیلیها شهید شدند. الان اسامی را نمیدانم چه کسانی بودند. قاطی کردم و نمیتوانم همه را نام ببرم.
محدثه نسائی
گروه جهاد و شهادت هوران – سید قربان سیاه بالائی همرزم «شهید محمدباقر ساورعلیا» فرمانده گردان بودم، همرزم من سردار شهید محمد باقرساورعلیا جانشین فرماندهی گردان بود. توی شلمچه تمام گردانها، گروهان و دستهها سازماندهی و آماده شدند تا برای عملیات «بیتالمقدس هفت»، حرکت کنند. ناگهان بیسیم زدند و از لشکر دستور سریع آمده که خط شلمچه را فوری تخلیه باید کنید.

فقط یک عده از عناصر اصلی، افراد پایه گردانها در خط بمانند و نیروهای گردان بروند. یکی از نیروها و عناصری که بنا به دستور فرماندهی لشکر آقامرتضی قربانی در خط ماند، سردار شهید محمد باقرساورعلیا بود. به ما گفتند؛ حرکت کنید سمت خط «سرزمین جفیر»، منطقهائی بنام «اردوگاه شهید گلبون»، و آنجا مستقر بشوید. گردان را حرکت دادیم، سردار ساورعلیا و چند نفری در خط شلمچه ماندند.
نیروها را که در اردوگاه شهید گلبون مستقر کردیم. چند روزی گذشت، این گذشت یک روز غروب با دو سه نفر از بچهها حرکت کردیم سمت خط شلمچه تا از نیروهای «گردان امامحسین(ع)» سرکشی کنیم. توی مسیر دیدم یک تویتا با سرعت دارد به طرف جاده اصلی خرمشهر، به سمت اردوگاه شهید گلبون میرود. چراغ چراغ، بوق بوق، دست بلند کردیم و ایستاد. گفتم: چه خبره برادر؟
هراسان و ناراحت گفت: همه شهید شدند! تک زدن بعثیها، همه را شهید کردند. از تویتا پیاده شدم و گفتم؛ بیا پائین ببینم تو داری چی میگی! همه شهید شدن چیه؟
گفت: گردان امام حسین(ع) نیروهای که تو خط بودند.
شهید شدند. گفتم: چند نفر شهید شدند. گفت: ساورعلیا، امینیروان، اسفندیاری از بسیجیهای ساروی، خیلیهای دیگه شهید شدن. الان اسامی را نمیدانم چه کسانی بودند. قاطی کردم و نمیتوانم همه را نام ببرم. بچههای که نماینده گردان امام حسین(ع) بودند،

شهید شدند. حرکت کردیم سمت خط شلمچه، ماجرا اینطوری بود، نیروهای که توی خط شلمچه مانده بودند، یک سنگر سولهائی داشتند که فقط یک ورودی داشت،
روبروی سنگر یک تخت درست کرده بودند، غروبها روی تخت استراحت میکردند، هوا که سرد میشد، روی تخت دورهمی مینشستند و چای و عصرانه جبههائی میخوردند. یکی از نیروهای رزمنده بنام زنگانه «پیک»، گردان بود.
زنگانه موتوری داشت که برای سرعت بخشیدن به مرسولات پیکی بین گروهانها و خطها و محورها، این پیک نیاز داشت که همیشه بنزین ذخیره کند. از قضا یک بیستلیتری بنزین را میگذارد زیر تخت استراحتگاه عصرانه نیروهای خط شلمچه جلوی در سوله، یک مقدار تجهیزات جنگی، گلولههای آرپیچی، نارنجک و فشنگ و مهمات را هم بچهها برای جاسازی میگذارند زیر تخت، روبروی سوله که در مواقع ضروری دسترسی سریع داشته باشند.
بچهها روی تخت جلوی سوله در حال چای خوردن و استراحت بودند که ناگهان یک خمپاره شصت «مهمان ناخوانده بیصدا از سمت دشمن بعثی میآید.»، کنار تخت منفجر میشود. ترکش خمپاره میخورد به با بنزین زیر تخت کنار گلولهها و تجهیزات جنگی، بنزین که آتش میگیرد،گلولهها منفجر میشوند. دنیای از آتش و انفجار زیر تخت رخ میدهد. دود و آتش از ورودی سوله به داخل میرود، بچههای که داخل بودند، نفس زنان خودشان را از دهانه آتش بیرون میکشند.
امینی روان شهید میشود، اسفندیاری شهید میشود، ساورعلیا ترکش و موج خوردگی سختی پیدا میکند. خیلی دلگیر و ناراحت بودیم که ارکان گردان امام حسین(ع) را از دست دادیم، جانشین و معاون گردان و …. بیسیم زدم به آقا مرتضی قربانی و ناراحتی کردم که بچههای ارکان گردان زخمی و شهید شدند. عملیات نزدیک است، الان چکار کنیم. آقا مرتضی گفت: اصلا نگران نباشید، روح شهدا و سیدالشهداء(ع) امام حسین(ع) خودش عملیات را فرماندهی میکند.
هنوز چند روز به عملیات مانده بود که سردار شهید باقر ساور علیاء از بیمارستان مرخص میشود و یکراست آمد خط و به عنوان جانشین گردان وارد عملیات شدیم. عملیاتی که بسیار پیروزمندانه بود. سردار ساور علیا رزمنده بسیار شجاع و نترسی بود. ترکش و زخم جنگ نمیتوانست به سادگی از پایش در بیاورد. شهید سردار محمدباقر ساور علیا از رزمندههای بود که خانه نشینی را بر خود حرام می دانست.

یکی از بچهها تعریف میکرد که در نیمه شب عملیات «کربلایپنج»، نیروهای بسیجی رزمنده در توی کانال در حال نبرد بودند، ناگهان نیروهای دشمن بعثی همزمان وارد شدند. خوردند به همدیگه و جنگ تن به تن رخ داد، یک بعثی دراز قد قلچماق با سردار شهید محمد باقر ساورعلیا درگیر شد، گلاویز شدند،
بعثی گاومیش روی کمر محمدباقر نشست، یک لحظه شهید ساورعلیا بطور کلی نا امید شد، طرف عراقی بعثی خیلی سنگین وزن و سبیل گنده خشن بود، سرنیزه را در آورد که توی قلب محمد باقر فرر کند، شهید ساورعلیا کار خودش را تمام شده دید. دیگه شهید شدم و تمام. در همین لحظه از حکم خداوند، ناگهان عکس فرزند بزرگ شهید ساورعلیا «امین»، از جیبش بر روی زمین افتاد.
وقتی چشم شهید به عکس فرزند و لبخندش افتاد، ناگهان نوری از امید در دلش روشن شد، طوری که قدرت شهید چند برابر شد و در حالی که نیروی عراقی بر روی کمرش نشسته بود، شهید ساورعلیا او را به حالت سینه خیز به جلو برد و خود را به آرپی جی آماده و گلوله گذاری شدهای که در فاصله نزدیک به آنها داخل کانال افتاده بود رساند، آنرا کشید و از حال رفت و بیهوش شد.
کمتر از یک ساعت بعد که به هوش آمد مشاهده کرد که جنازه سوخته عراقی روی بدن ایشان است و متوجه شد آتش عقب آرپی جی او را سوزانده، آنگاه از تاریکی هوا استفاده کرده و خود را به نیروهای ایرانی رساند. سردار ساورعلیا از رزمندههای بنام لشکر ۲۵ کربلا بود، آقا مرتضی قربانی او را از نیروهای خاص لشکر به حساب میآورد، مثل شهید صادق مکتبی، علی اصغر عبدالحسینی و عسگری و … سردار شهید ساورعلیا در چندین عملیات پیروزمندانه جنگید،
وقتی دیگر بدن خاکیاش تاب دنیا را نیاورد، خدا روحاش را گرفت و نزد خود برد و به شهادت رسید. ابراهیم ملا محمد زمانی از نیروهای همرزم سردار ساورعلیا نقل میکند که در عملیات والفجر۸ و جبهه شلمچه با هم بودیم.
شهید محمدباقر از نیروهایی بودند جسور و همیشه میل به کار و فعالیت داشتن و از بیکاری بیزار بودند. در عملیات فاو دشمن غالبا از آتش سنگینی بر علیه ما استفاده میکرد. استفاده از ادوات شیمیایی هم به آن اضافه میشد. آتش سنگین شبانه روزی و به نحوی که آسمان فاو سیاه و دود زده شده بود، در آن حال برای تردد و جابه جایی نیاز شدیدی به راننده با جرأت داشتیم. بیشتر رانندهها هم برای خدماترسانی و انتقال مهمات به خط مقدم میرفتند.
ادامه دارد…