آخرش «صدام بعثی» حمله کرد و ما جنگیدیم
متن زیر خاطره یکی از رزمندگان دفاع مقدس است که از چگونگی مواجه شدنش با جنگ تحمیلی برای ما روایت کرده است. حمید احمدی که اواخر شهریور سال ۵۹ برای اولین بار نام حزب بعث را میشنود، خاطرهای طنز از آن روزها دارد که در گفتگو با ما بیان کرده است. با ذکر این توضیح که ایشان از رزمندگان لشکر ۲۷ و لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در دفاع مقدس بود و چند بار اعزامش نیز تماماً به صورت داوطلب بسیجی صورت گرفته است.
گروه حماسه و مقاومت هوران – به نقل از روزنامه جوان – سال ۵۹ من ۱۷ سال داشتم. تقریباً از اوایل همین سال با کمیته محلهمان همکاری میکردم. شغل اصلی خودم جوشکاری بود. هر وقت زمان خالی پیدا میکردم به کمیته میرفتم و هر کاری که به من محول میشد انجام میدادم. اواخر تابستان سال ۵۹ بود که یکی از دوستان در پست شبانه کمیته به من گفت احتمال دارد جنگ بشود. من گفتم حتماً با امریکا. گفت نه احتمالاً با عراق. تعجب کردم. گفتم مگر عراق جرئت دارد به ما حمله کند؟ گفت لابد دارد! من آن زمان چیزی از صدام و حزب بعث نمیدانستم.
برای همین تعجب کردم که چرا عراق باید به فکر حمله به ایران باشد. اما همان دوستم گفت که اخیراً به کردستان رفته و آنجا شنیده است که تحرکات زیادی از طرف بعثیها در مرز دیده میشود. این دوستم به جبهه غرب و سرپل ذهاب هم رفته بود و آنجا هم رزمندههای حاضر گفته بودند که دشمن کلی تانک به منطقه آورده و اینها برای مانور نیست. دوستم مرتب هم نام بعثیها را تکرار میکرد و من خجالت میکشیدم که بپرسم اصلاً این «بعث» چیست که حرفش را میزنی!
بعث حمله کرد!
خلاصه من از فردای آن روز به هر کسی میرسیدم برای اینکه خودم را مطلع نشان بدهم، میگفتم که خبر رسیده «بعث» میخواهد به ایران حمله کند. از من میپرسیدند «بعث» دیگر چیست و خودم در جواب این سؤال میماندم! واقعاً نمیدانستم بعث چیست و اصلاً یک شخص است یا یک شهر یا…؟ فقط میدانستم که هرچه هست در داخل عراق است و میخواهد از آنجا به ما آسیب برساند.
خیلی طول نکشید که عصر یک روز صدای انفجار شنیدیم. خانه ما نزدیک فرودگاه مهرآباد بود و با شنیدن صدای انفجار به پشت بام خانه دویدیم. هیچ کسی در لحظات اول نمیدانست ماهیت دشمن چیست و این جنگندهها مال کدام کشور هستند. منظورم از هیچ کسی، مردم عادی است. دقایقی بعد رادیو اعلام کرد که عراق فرودگاههای ایران و از جمله فرودگاه مهرآباد را بمباران کرده است. من که فهمیدم حرفم درست از آب درآمده، به هر کدام از بچههای محله میرسیدم، میگفتم: دیدید گفتم بعث حمله کرد. بعث حمله کرد… من که گفته بودم بالاخره یک روز بعث میآید و ما را میزند!
آخرش بعث حمله کرد
شش ماه بعد از شروع جنگ، همه میدانستیم که حزب بعث چیست و صدام افلقی با تفکرات این حزب، آتش چه جنگی را بین دو ملت همسایه ایران و عراق روشن کرده است. بعد از آن بود که بچههای محله من را سوژه کرده بودند و میگفتند: «حمید دیدی آخرش بعث حمله کرد. اگر بعث حمله نمیکرد تو چیکار میکردی؟»
ماهها بعد، من و خیلی از بچه محلها به جبهه رفتیم. بعضی از همین بچهها در عملیات مختلف به شهادت رسیدند. ما هشت سال تمام با نام صدام بعثی و دشمنی جاهلانه او با ملت ایران و نظام اسلامی شب و روز سپری کردیم و عاقبت همین جوانهای کم سن و سال و غالباً جنوب شهری بودند که جلوی دشمن بعثی را گرفتند و او و همه حامیانش را با شکست روبهرو کردند.