مادر شهید: فرزندانم در مسیری قدم نگذاشتند که مایه شرمساری ما شوند
«فرزندانمان هیچکدام فرزندی نداشتند که بعد از شهادتشان یتیم بزرگ شوند، اما نوههایمان دلتنگ پدرشان میشوند». چند ماه بعد از شهادت دامادم، همسرم نیز بر اثر سکته درگذشت
محدثه نسائی
مادر شهیدان صادق زاده – مادر خانم شهید توحیدی – جعفر توحیدی، داماد خانواده صادق زاده، جهاد خانواده را به اتمام رساند. او که از یادگاران دوران دفاع مقدس بود، در سال ۸۰ به فیض شهادت نائل آمد.

مادر شهیدان صادق زاده، میگویند: «هر بار که خبر شهادت یکی از اعضای خانواده را به من و همسرم میدادند، خدا را شکر میکردیم، که در راه حق به شهادت رسیدند و خدای ناکرده در مسیری قدم نگذاشتند که مایه شرمساری ما شوند. دامادم، در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی همراه اعضای خانواده فعالیت داشت، تا آنجایی که جانباز شد.
او دو دختر داشت. شهادتش داغ سنگینی بر سینه همسرم گذاشت؛ زیرا معقتد بود «فرزندانمان هیچکدام فرزندی نداشتند که بعد از شهادتشان یتیم بزرگ شوند، اما نوههایمان دلتنگ پدرشان میشوند». چند ماه بعد از شهادت دامادم، همسرم نیز بر اثر سکته درگذشت.
از آن روز فرزندانم تنهایم نگذاشتند؛ اما پیش از هرکس نبودش را کنارم احساس میکنم. او در تمام روزهای تلخ و شیرین زندگی کنارم بود و اجازه نداد که غصه من را از پا درآورد. روح شهدای خانوادهام، پسران و دامادم همیشه با من است.

زندگینامه شهید غلامرضا صادق زاده
در سال ۱۳۳۹ در شهر تهران به دنیا آمد. در تمام دوران تحصیل از شاگردان خوب کلاس بود. از همین زمان با شرکت در سخنرانیهای مذهبی و مطالعه کتب اسلامی با اسلام بیشتر آشنا شد، تا حدی که به فرایض دینی اهمیت زیادی میداد و نماز و روزه خود را قبل از پا گذاشتن به سن بلوغ آغاز کرد. رفته رفته تقوا و راستگویی جزء خصایل نیک او شد، و اجازه ورود به میدان فرهنگ رژیم شاهنشاهی را از او گرفت.
غلامرضا در اوجگیری نهضت اسلامی مردم ایران پا به پای امت مسلمان در مبارزات علیه رژیم طاغوت و درگیری با مزدوران شاه حضور داشت. هوش سرشارش به او کمک کرد که پس از کسب دیپلم ریاضی – فیزیک در بهار سال ۱۳۵۸ بلافاصله در دانشگاه صنعتی شریف، در رشته مهندسی کامپیوتر پذیرفته شود.
«غلامرضا صادق زاده» در دانشگاه و در اوج تبلیغات رنگارنگ گروههای وابسته، در کنار دانشجویان مسلمان باقی ماند. در اردیبهشت سال ۵۹ زمانی که با همت انجمنهای اسلامی دانشگاهها اولین پایههای انقلاب فرهنگی بنا شد، غلامرضا قاطعانه و پیگیر از این حرکت مردمی دفاع کرد و بلافاصله با توجه به رهنمودهای امام امت، به ندای محرومان جامعه پاسخ گفت و به سوی روستاهای گنبد هجرت کرد تا از طریق جهاد سازندگی، دین خویش را به انقلاب و به مردم ادا کند. عشق به مستضعفان و ستمدیدگان آنچنان در غلامرضا شعلهور بود که برای خدمت به آنها لحظهای سر از پا نمیشناخت، به طوری که اغلب روزها قبل از طلوع آفتاب به روستاها میرفت و شبها زمانی به جمع دوستان جهادی بر میگشت که دیگر مردم شهر در خواب بودند.
پس از مدتی به کمک هیئت هفت نفر تقسیم زمین گنبد رفت و به خاطر لیاقت و صداقت و قاطعیتش مسئولیت دبیر «هیئت کشت» به او سپرده شد. در این زمان او به راستی محبوب رنجدیدگان و ستمدیدگان و مورد غضب و خشم فئودالهای آن منطقه بود. آنچنان پر تحرک و خستگی ناپذیر خدمت میکرد که به خوبی مشخص بود هجرت و دوری و زحمات شبانهروزی برای او به قدری لذت بخش است که حاضر نیست آن را با هیچ مسئله دیگری عوض کند، به جز یک چیز آن هم «هجرتی در هجرت» و صعودی دیگر به سوی کمال متعالیتر.
در این جا بود که با شهید جعفر توحیدی آشنا شدند و این رفاقت باعث وصلت شهید توحیدی با خواهر غلامرضا گردید و این دو خانواده جهادی انقلابی مبارز به همدگیر پیوند خوردند. تحمیل جنگ به ملت مظلوم و ستم کشیده ایران، غلامرضا را واداشت تا بین دو جهاد: «جهاد سبز» و «جهاد سرخ» جهاد دوم را انتخاب کند. پس از هفده ماه خدمت خالصانه در جهاد گنبد و روستاهای آن با عدهای دیگر از دوستانش «شهید جعفر توحیدی»، از شمال سبز به جنوب سرخ از آتش و خون شتافت و داوطلبانه وارد گروه تخریب شد. در ۱۶ فروردین ماه ۱۳۶۱ به سعادت حضور در محضر مراد و رهبر و امام خویش دست یافت و در همان جا توسط امام عزیز در فضایی ملکوتی و روحانی با همراه و همسرش پیوندی بست که عمر آن کوتاه بود، زیرا خالصانه از مرادشان دعا برای «شهادت در دنیا و شفاعت در آخرت» را طلبیده بودند.
امام چه زیبا در مورد این گونه جوانان میفرمودند: «هیچ کجای تاریخ جز در یک برهه جوانانی مثل جوانان ما سراغ ندارد.» غلامرضا اشک ریزان آرزوی شهادت خویش را با امامش در میان گذاشت و امام به او فرمود: «انشاءالله پیروز شوید» غلامرضا و همسرش بلافاصله پس از پایان مراسم عقد به گلزار شهیدان، بهشت زهرا میروند و پیوند خویش را با شهیدان برای ادامه راهشان مستحکمتر میکنند. آنها ایمان و آرمان خود را حتی در حلقههای ازدواج خویش نشان دادند. روی حلقههایی که به هم هدیه کردند، به جای هر نگینی کلمات مقدس و پرمعنای «ایمان، جهاد، شهادت – تنها ره سعادت» حک شده بود.
غلامرضا پس از آموزش تخریب در واحد مهندسی – رزمی ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران به عنوان تخریبچی در جبهههای اهواز مشغول فعالیت شد و در اولین مرحله عملیاتی که با نام طریق القدس و با رمز «یا حسین» در جبهه سوسنگرد بستان انجام گرفت با شهید توحیدی شرکت نمودند. در مدتی که در جبهه فعالیت میکرد به علت داشتن لیاقت، زهد، و مدیریت خیلی خوب در زمینه فرماندهی، مسئولیتهایی را به وی محول کردند که عبارت بودند از:
۱ – فرماندهی واحد تخریب تیپ ۴۶ فجر.
۲ – فرماندهی واحد تخریب لشگر ۵ سپاه پاسداران.
پس از مرحله دوم عملیات بیتالمقدس که ارتش و سپاه مشترکا میخواستند جاده اهواز – خرمشهر را به تصرف در آورند، برای ادامه طرح عملیات و فتح خرمشهر، نیاز شدیدی به پاکسازی میدانهای مین دشمن – که دارای حدود ۳۰ کیلومتر عرض و ۴۰۰ متر طول بود – داشتند. میدان مین زیر آتش دشمن بود و این کار را بسیار مشکل مینمود. یکی از افسران ارتش پس از بازدید از میدان به وسیله چکمههای ضد مین و شناسایی توسط هلیکوپتر در ارتفاع کم، به این نتیجه رسیده بود که واحد تخریب ارتش کلا میدان را به هر طریقی که شده منفجر نماید، در غیر این صورت کار در این میدان خیلی مشکل خواهد بود. این طرح مدت زمان زیادی وقت میبرد و برای سپاه و ارتش میسر نبود. باید راهحل دیگری ارائه میشد تا عملیات بیتالمقدس بدون وقفه ادامه مییافت.
غلامرضا صادق زاده در جلسه مشترک سپاه و ارتش (لشگر ۲۱ حمزه و لشگر ۵ نصر سپاه) درباره پاکسازی این میدان طرحی دادند که همه حاضرین آن را تحسین کرده و امکانات مورد نیاز او را در حد توان در اختیارش گذاشتند.
غلامرضا با توکل به خداوند متعال با نیروهای تحت فرمانش وارد عمل شده و در عرض ۳۶ ساعت و بدون دادن تلفات میدان را پاکسازی کرده و زمینه را برای ادامه عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر آماده کرد. پس از فتح خرمشهر، غلامرضا مسئولیت پاکسازی میادین مین را به عهده گرفت و خرمشهر را از شر مینهای دشمن خلاص کرد.
در هنگام خنثی سازی تیم تخریب با انفجار یک مین ضد تانک زخمی شدند و اصغر بهمنزادگان شهید شد و جعفر توحیدی از ناحیه سر ترکش خورد. در همین زمان بود که از سوی دوستانش به «نور خرمشهر» ملقب شد. و بالاخره در تاریخ ۶/۴/۱۳۶۴ در شب سالگرد شهادت بهشتی مظلوم و ۷۲ تن از یاران انقلاب، همزمان با انفجار ۱۲۰٫۰۰۰ چاشنی مین، به آرزوی خویش که پرواز به سوی معبود بود رسید و به ملکوت اعلی پر کشید،
به بدنی سوخته و خونین. تنها چیزی که در پیکر پاک و متلاشی اش به چشم میخورد همان حلقه ازدواجش بود که عبارت حک شده بر آن راه آینده را برای بازماندگان نشان میداد: ایمان، جهاد، شهادت – تنها ره سعادت.