شهیدی که ایام محرم توی نیزارهای هور دستهی سینهزنی راه انداخته بود
*نویسنده: غلامعلینسائی
گروه حماسه و مقاومت هوران – روایتی از جانباز شهید محمد اتراچالی – من و شهید صادق مکتبی از نیروهای عملیاتی سپاه گرگان بودیم. برای تشکیل پاسگاه شهری به «آققلا» فرستاده شدیم. آنجا بصورت یک مقر تحت سرپرستی «رضا نسیمی»، اداره میشد. حضور جریانهای انحرافی در دشت ترکمن صحرا، توده ائیها و بازماندگان از ستاد خلق ترکمن، منافقین، باید وضعیت منطقه را سر و سامان میدادیم.

شهید صادق مکتبی
کل بچههای پاسگاه آقلا تقریبا حدود پانزده نفر بودند، صادق مکتبی تازه در جبهه زخمی شده بود و پای راستش از ناحیه زانو تیر خورده و توی گج بود. آن روزها عصا برای خودش یک مدال افتخار بود. اینکه یک رزمنده در جبهه زخمی شده، برای دوران نقاهت توی بستر نیافتاده. زندگی متفاوتتر از امروز بود. بچهها به جز برای رضای خدا، به هیچچیز دیگر فکر نمی کردند.
یک نیروی رسمی مرخصی استحقاقیاستعلاجی دارد.ندارد. استراحت دارد. ندارد. ما نداشتیم. شبانه روز برای رضای خدا پای کار بودیم. شهید یعغوبتیلانی، محافظ امام جمعه شهر گرگان وقت استراحتش، می آمد شبها را در واحد عملیات سپاه گرگان میخوابید. سردار شهید محمد رضا عسگری آن شب بچهها را در قالب دو سه تیم آماده میکند. ضربه به یک خانه تیمی در کوچه بوعلی گرگان. تیلانی هم میرود. اولین و تنها شهید درگیری با منافقین، آن شب «یعغوب» بود. همه فکر و ذکرشان آرامش دادن به جامعه شهری و مبارزه با منافقین و گروه های انحرافی، اکثریت و اقلیت و خلق ترکمن، تودهائیها بود. من و صادقمکتبی، رضا نسیمی وقتی پاسگاه آقلا را سروسامان دادیم. صادق هم گچ پایش را باز کرده بود و روبراه شده بود.
عصا را کنار گذاشت. طرح لبیک که شکل گرفت، مکتبی به عنوان فرمانده تیپ منصوب شد. رزمایشی بسیار سنگین و عملیاتی آغازشد. هدف رزمایش شناخت استعداد و توان رزمی نیروهای رزمی، انتخاب فرماندهان گروهان و گردان، حاج غلام صادقلی، محمد رضا عسگری از ارکان لشکر آمده بودند و صادق مکتبی را برای فرماندهی گردان انتخاب کردند.
بعدِ رزمایش، به لحاظ حضور انبوه نیروهای بسیجی، چندین گردان دستچین، یک گردان به فرماندهی شهید، «صادق مکتبی»، یک گردان تحت فرماندهی من و اصغر تناور قرار گرفت، ابتدا برای آموزشتکمیلی هفت روزه به چالوس رفتیم، از آنجا به منطقه چیلات، «بین دهلرانمهران»، نیروها را پیاده کردند. بار دیگر برای آمادگی رزمی، آشنائی به محیط عملیاتی منطقه، چند روزی آموزش فشرده انجام شد.
نیمه شب، دوم اسفند «سال ۱۳۶۲» بارمزِ «یازهراء»، از چندین محور وارد عملیات، «والفجرشش» شدیم. شهیدمکتبی هدایتگردان، «علیابن ابیطالب»، را عهدهدار بودند.
هدف از عملیات ایزائی ضربه تاکتیکی به بدنه دشمن، با تهدید، «جاده بغداد- العماره«، به نوعی وظیفه ما این بود که دشمن را سرگرم کنیم. توان رزمی و اداواتیشان را سمت خود بکشانیم.
از آن طرف بچههای لشکر امامحسین، وارد عمليات خيبر، در منطقهِی هورالهويزه و هورالعظيم شدند. عملیات ایذائی ما هم تمام شد. شهیدمکتبی با گردان علیابن ابیطالب در دهلران ماندگار شدند. من به عنوان فرمانده گروهان به گردان حمزه سیدالشهداء رفتم. ارتباط دوسویه من و صادق بر قرار بود. مدتی بعد، من وارد، «اطلاعاتعملیاتِ لشکر ۲۵ کربلا»، شدم.
بنا به اقتضای شرایط محیطی جبهه، تک و پاتک. عملیات و پدافند. هر گردان بنا به ظرفیت و توانمندیاش، ماموریتهای متفاوتی را تجربه میکرد. در ایام محرم گذرمان به هور افتاد. هور بعد از بستان شروع میشود.
تا طلائیه و تا تنگه چزابه امتداد دارد. آبرودِ کرخه و دجله در این منطقه جمع میشود. در وسعت این محیط. عمق متفاوتی دارد. از یک متر تا ۵ متر، یا بیشتر یا کمتر، پوشیده از نی. با آبهای ایستا و ساکن. بصورت نیزار به چشم میآید.
خط، از شطعلی آغاز میشد. چهل کیلومتر در عمق هور میرفتیم، تا برسیم به خط اول تهاجمی، در مقابل دشمن. رفتن داخل هور با آن وضعیت، یک انگیزه بسیار قوی میخواست. جنگ در کوهستان. صحرا و دشت. پشت خاکریزها، با جنگ در هور، خیلی متفاوت بود.
رفتن داخل نیزار، توی آبراهها، اگر گم می شدیم باید خودمان را بدست سرنوشتی نامعلوم میسپردیم. اگر دست دشمن نمیفتادیم. میسپردیم بخدا. نه تابلوئی. نه نام و نشانی…
باید آمادگی روحیجسمی، توان رزمی و ذهنی داشته باشی. از هر نظر هور آدم منحصر به فرد خودش را میخواست. نیروی واکنش سریع؛ همچون صادق مکتبی. فرمانده شجاع با ذهن خلاقانه در برنامه ریزی عملیاتی.
بیست قایق از نیروهای گردانحمزه سیدالشهداء به فرماندهی صادق مکتبی، داخل نیزارهای هور، با پرچم یازهرا و یا حسین تو ایام محرم. دستهی سینهزنی راه انداخته بود.
قایقهای تحت فرمان شهید مکتبی محمل به محمل، سنگر به سنگر میرفتند. خودش جلودار قایقها بود. نوحه میخواند، مداحی میکرد. نیروها سینه میزدند. صحنههای زیبائی توی آب. روی قایق و بلم بود. به هر سنگری که میرسیدند.
بچههای آن سنگر ملحق می شدند. شهیدمکتبی میخواند: السلام ایالسلام… نیروها سینه میزدند. پاسخ میدادند: السلام. حسینیهای هور…
دریائی از معرفت راه میانداخت. آنقدر شور حال داشت که وقتی میخواند و سینه میزد. گریه میکرد. بیهوش میافتاد. از هور که کوچ کردیم. بعد از مدتی صادق مکتبی شهید شد.
حاج محمد اتراچالی، پس از دوران دفاع مقدس و عزیمت به سوریه زخمی از طرفی هم بر اثر جرائتهای ناشی از شیمیائی دوران جنگ دهه ۹۰ به شهادت رسید.