به مناسبت شهادت جانباز فداکار، علیرضا اعظمی
یک ماجرای شورانگیز دیگر از خانواده بزرگ ایثارگران
یک سال آخر، ایشان بسیار اذیت میشدند و درد فراوانی داشتند؛ چرا که زخم پای ایشان دوباره سرباز کرده بود. ایشان در طول مدت جانبازی به لحاظ جسمانی زجر زیادی کشیدند...
هوران- متعاقباً خبر شهادت جانباز شهید «علیرضا اعظمی»، که پس از شهادت شهید «ابراهیمعلی معصومی»، خانوادهی این شهید بزرگوار را به سرپرستی قبول کرده و به عنوان پدر دوم، سه فرزند این شهید را در زیر چتر حمایتهای عاطفی پدرانه خود قرار داده است، «زهیر معصومی» به پاس قدردانی از "پدر" در گفتوگو با خبرنگار فاش نیوز، ضمن اطلاع از شهادت این جانباز شهید و یکی دو روز پس از مراسم تشییع، با آنکه هیچکدام از اعضای خانواده، حال مساعدی برای گفتوگو نداشتند اما زهیر به پاس سالها قدردانی از زحمات این شهید والامقام در ابتدای کلامش میگوید: ایشان، من، برادر و خواهرم را با محبت زیادی بزرگ کردند بهطوریکه پس از شهادت ایشان، لطمات روحی فراوانی به خصوص به مادر و خواهرم فاطمه(فرزند شهید) وارد شده است.
این فرزند شهید در گفتوگوی کوتاه اما خواندنی، با بغضهای فروخورده مکرر خود و تنها به پاس قدرشناسی و تنها ادای دینی کوچک در برابر بزرگمردیهای این شهید والامقام، نکاتی از زوایای پنهان و پیدای این شهید را برایمان به تصویر میکشد که خواندن آن خالی از لطف نیست.
- شهید اعظمی در 14 سالگی اولین بار به جبهه میرود. ایشان در اواخر جنگ به عنوان آر.پی.جیزن جزو نیروهای گردان کمیل و حمزه(ع) در لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که در همان 14 سالگی، قبل از عملیات مرصاد در منطقهی «شاخ شمیران» شیمیایی و مجروحیت دوم ایشان در سن 15سالگی از ناحیه ران با تیر سمی قناصه دشمن اتفاق میافتد که از سوی سپاه جانباز 95درصد اعلام میشوند. درجهی ایشان «سرهنگ تمام» بود که پس از شهادت، درجهی «سرداری» هم به ایشان اعطا شد.
ایشان جانباز بسیار فعالی بودند که با وجود مصدومیت شدید شیمیایی و زخم شدیدی که بر پایشان بود، به واحد اطلاعات لشکر محمدرسول الله(ص) منتقل شدند. با سن کمی که داشتند، اثرات مخرب شیمیایی، چنان روی حنجرهی ایشان اثر گذاشته بود که نزدیک به 17 سال بود که ایشان اصلاً صدایی نداشتند. خاطرم هست من کلاس دوم - سوم راهنمایی بودم و ایشان یک جوان 24-25 ساله؛ بارها و بارها دیده بودم که با سرفههای شدیدی که ایشان داشت، به یکباره مقدار زیاد لختههای خون بالا میآورد.
عارضهی شیمیایی بسیار برایشان دردناک بود، با این وجود که ایشان یکی از نیروهای فعال سپاه بود و در بالاترین ردهی سپاه (ردهی 5) بازنشسته شده بودند اما نامردیهای زیادی در سالهای اخیر در حق این جانباز عزیز شد و تیری هم که به پای ایشان اصابت کرده بود، سمی بود به طوری که عوارض این مجروحیتها، ایشان را بارها و بارها تا پای شهادت پیش برده بود.
- شهید علیرضا اعظمی در سال 1372 در واحد تفحص لشکر 27 محمد رسول الله(ص) فعال بودند و زمانی که اولین گروه از شهدای تفحص شده این لشکر را آوردند، پیکر پدر بنده شهید«ابراهیمعلی معصومی» نیز در همان گروه اجساد شهدای جمعی بود.
زمان شهادت پدر، من دو سال و اندی بیشتر نداشتم و به لحاظ روحی بسیار عاطفی بودم و دوست داشتم که پدری داشته باشم. در همان کودکی در بحث تشییع پیکرها با شهید اعظمی که ایشان آن زمان یک جوان 19 ساله، مجرد، بسیار رعنا و رشید بودند، آشنا شدم. بعد از این آشنایی، با وساطت سردار حاج «مجتبی عسکری»، ایشان با اینکه 13 سال از مادر من کوچکتر بودند، آمدند و این کار خداپسندانه را انجام دادند و سرپرستی ما را برعهده گرفتند و ما ایشان را با افتخار به عنوان "پدر" پذیرفتیم.
- پدرم یک شال مشکی داشت؛ و زمانی که به هییتها میرفت، آن را به گردن میانداخت. ایشان در سفری که به مشهد داشتند، یک بار خواب یکی از دوستان شهیدش(محمد ذاکری) را میبینند که شهید به ایشان گفته بود: «این شال را به پایت ببند خوب می شود.» با این که این زخم پا چندین بار توسط دکتر محقق جراحی شده بود و پوست قسمتهای دیگر بدن را هم روی آن گذاشته بودند اما موفقیتآمیز نبود و زخم کاملاً باز بود و بسته نمیشد، اما دقیقاً بعد از این خواب و با توصیهی این شهید، زخم التیام یافت و کاملاً خوب شد.
- یک سال آخر، ایشان بسیار اذیت میشدند و درد فراوانی داشتند؛ چرا که زخم پای ایشان دوباره سرباز کرده بود. ایشان در طول مدت جانبازی به لحاظ جسمانی زجر زیادی کشیدند. به طوری که حدود یک ماه پیش در بیمارستان بستری شدند و بالاخره در پنجشنبه شب و در شب لیلةالرغایب بسیار مظلومانه به شهادت رسیدند.
- بله. قانون اینطور است که جانباز بالای 70درصد در قطعهی شهدا خاکسپاری میشوند. وقتی دوستان ایشان از سپاه تهران و خود ما پیگیر شدیم، گفتند که ایشان با 55 درصد جانبازی بنیاد شهید، در قطعهی صالحین به خاک سپرده خواهند شد.
من به یکباره به دلم افتاد که حالا که شهید معصومی در قطعهی 29 و در قطعهی سرداران شهید هستند، ایشان نیز در همان قطعه دفن شوند که با پیگیریهای ضمنی که با مسئولان گلزار انجام شد، گفتند که بعید میدانیم در قطعهی 29 مکان خالی وجود داشته باشد؛ اما شاید باورتان نشود، چند قدم آنطرفتر از مزار پدرم، شهید معصومی، جایی بین دو مزار خالی افتاده بود که شاید سه قدم و نصف جای خالی بود که هیچ جای شمارهای هم نداشت. با بررسی و سوال و جواب از مسئولان سازمان بهشتزهرا(س) و گلزار شهدا، با تعجب گفتند که اینجا یک مزار خالی است! بدون اینکه خود سازمان بهشت زهرا(س) اطلاعی از این موضوع داشته باشد! گویی این مزار برای این شهید از قبل آماده شده بود و بدون هیچ نامهی اداری و کاغذبازی، شهدا ایشان را در کنار خودشان طلبیده بودند و شهید معصومی این شهید را در کنار خودش جای داده بود.
در این مراسم بسیاری از فرزندان شهدای لشکر 27 محمد رسولالله(ص) همچون مهدی همت، فرزند شهید دستواره، فرزند شهید پازوکی و بسیاری از فرزندان شهدا بر سر تشییع این شهید والامقام حاضر شدند و به کمک مهدی همت، ایشان را به خاک سپردیم.
- ما درسهای زیادی از ایشان آموختیم. هر جایی که به وجود ایشان نیاز بود، دریغ نمیکردند. از زمان کودکی به خاطر دارم که بدون استثنا، تا همین اواخر، بعد از هر نماز، یک زیارت عاشورا قرائت میکردند و ارادت خاصی به شهدا و خانوادهی شهدا داشتند. آرزویشان هم شهادت بود و هر بار که به مزار شهدای قطعهی 29 میآمدند؛ تمام مزار شهدا را با جان و دل میشستند و در آخر هم شهدا ایشان را در کنار خودشان جای دادند./فاش نیوز
نظرات کاربران