شب عملیات آیین حناگذاری شهادت داشتیم
رضا چیوانی از رزمندگانی بود که در سنین نوجوانی خود را به جبهههای دفاع مقدس رساند و تا پایان جنگ تحمیلی در این جبهه حضور داشت. او خاطرات جالبی از دوستان شهید و فضای معنوی جبههها دارد که در نوع خود بکر و شنیدنی است
هوران - رضا چیوانی از رزمندگانی بود که در سنین نوجوانی خود را به جبهههای دفاع مقدس رساند و تا پایان جنگ تحمیلی در این جبهه حضور داشت. او خاطرات جالبی از دوستان شهید و فضای معنوی جبههها دارد که در نوع خود بکر و شنیدنی است. چیوانی میگوید: «قبل از عملیات والفجر یک من و شهید عبدی بر دستهایمان حنا گذاشتیم، اما هرچه گذشت حنای من کمرنگتر شد و حنای دست عبدی پررنگتر. او در همان والفجر یک به شهادت رسید، اما حنای من پیش خدا رنگ نداشت که شهید نشدم.» گفتوگوی ما با این رزمنده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) را پیشرو دارید.
نسل اول انقلاب خیلی زودتر از سنش به بلوغ فکری میرسید، چه عواملی باعث میشد تا نوجوانهای آن زمان اینقدر بصیرت داشته باشند؟
من متولد ۱۳۴۳ هستم و دوران انقلاب دانشآموز بودم. آن زمان دانشآموزان به دلیل شرایط جامعه به صورت خودجوش در راهپیماییها شرکت میکردند. خود بچهها مدارس را به تعطیلی میکشاندند و کیلومترها راه میرفتند تا به محل تظاهرات مردمی برسند. یادم است یکبار از خیابان عباسآباد که آنجا ساکن بودیم تا میدان گمرک سابق (رازی کنونی) رفتیم و از آنجا به سمت انقلاب و آزادی با مردم راهپیمایی کردیم. چون رژیم از حضور دانشآموزها میترسید، مأمورانش را به مدارس میفرستاد، اما ما که راه امام را شناخته بودیم با این چیزها کوتاه نمیآمدیم. میتوانم بگویم در سال ۵۷ بلوغ فکری بچهها متناسب با شرایط زمان رشد کرده بود و خیلی از ما بیشتر از سنمان میفهمیدیم و رفتار میکردیم.
همان بلوغ فکری شما را به حضور در جبهه در سن نوجوانی سوق داد؟
خط انقلاب بعد از پیروزی آن تازه شروع شده بود. ما باید در صحنه میماندیم و فعالیت میکردیم. بعد از پیروزی انقلاب من هم مثل خیلی از بچههای آن زمان رفتم آموزش نظامی دیدم، اما اوایل جنگ نتوانستم به جبهه بروم. وقتی یکی از همکلاسیهایم به نام قدیری در فتح خرمشهر به شهادت رسید، انگیزهام برای حضور در جبهه دوچندان شد، همان سال ۶۱ تحصیلاتم در سال آخر دبیرستان را رها کردم و به جبهه کردستان رفتم و در عملیات قرهالعین الرسول (ص) برای آزادی جاده سردشت از دست ضدانقلاب شرکت کردم. در جبهههای غرب شهید بروجردی و یارانش ابتکار عمل را در دست داشتند. ما در ارتفاعات شمالغرب کردستان همین طور منطقه کوهخان و راه سردشت به بانه که توسط ضدانقلاب تصرف شده بود حضور داشتیم و توانستیم به لطف خدا این جاده را آزاد کنیم.
در مدت حضورتان در مناطق عملیاتی دفاع مقدس در چه جبهههایی حضور داشتید؟
بعد از کردستان به کرمانشاه و مناطق مرزی گیلانغرب رفتم. آنجا در خط پدافندی بودم. بعد در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشتم. البته در این عملیات گردان ما نتوانست وارد عمل شود، اما در والفجر یک ورود کردیم و بچهها عملکرد قابل قبولی داشتند. گردان ما (حنین) به فرماندهی سردار گودینی بود. بعد از حنین در گردان جعفر طیار حضور پیدا کردم که بیشتر فعالیت بنده به عنوان رزمنده و نیروی فرهنگی آنجا بود. در مواقعی که عملیات نبود ما کار فرهنگی انجام میدادیم و زمان عملیات به عنوان نیروی رزمی ورود میکردیم. نهایتاً در عملیات خیبر نیروی رسمی سپاه شدم و در واحد تبلیغات ۲۷ فعالیت میکردم. اینجا هم شیوه کارمان به همین ترتیب بود، وقتی عملیات میشد نیروی رزمی میشدیم و در مواقع عادی کارهایمان در واحد تبلیغات را ادامه میدادیم. حضورم در جبهه به همین شکل ادامه داشت تا اینکه مقارن با عملیات والفجر ۸ در محل کارم مجروح شدم. به همین دلیل مانع حضور بنده در جبهه شدند، اما وقتی عملیات شد، مرخصی گرفتم و توانستم خود را به والفجر ۸ برسانم.
حضور در کدام عملیات برای شما بیشتر خاطرهانگیز است؟
یک هفته از ازدواجم میگذشت که در عملیات والفجر ۸ با یکی از دوستان حضور پیدا کردم. بعد از عزیمت به فاو و الحاق به یکی از گردانهای لشکر ۲۷ بین راه که میخواستم به گردان معرفی شوم، شهید ابراهیم فیضی همراه من بود و، چون اسمم به عنوان مرخصی رد شده بود، برای همین در کادر لشکر گردان نبودم. ایشان میخواست مرا به گردان معرفی کند که بتوانم در عملیات شرکت کنم. بین راه مورد حمله پهپادهای عراقی قرار گرفتیم و آقای ابراهیم فیضی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. بنده هم مجروح شدم و نتوانستم به گردان برسم و مجبور به برگشت شدم. عملیات خیبر هم برایم خاطرهانگیز است. در این عملیات در لشکر ۲۷ به عنوان معاون تبلیغات فعالیت میکردم که موفق شدم در پدافند جزیره مجنون شرکت کنم. در خیبر شهید همت به شهادت رسید. من در توپخانه خاتمالانبیا کار پدافندی میکردم و به عنوان فرمانده گروهان پدافند هوایی توانستم در جزیره مجنون حضور داشته باشم.
در جبهههای دفاع مقدس چه لحظات نابی وجود داشت که باعث میشود هنوز هم رزمندهها حسرت آن روزها را بخورند؟
یکی از این لحظات ناب مربوط به زمانی میشود که به شروع عملیات نزدیک میشدیم. در این مواقع معمولاً بچهها از تحرک گردانها بوی عملیات را استشمام میکردند؛ بنابراین اکثراً برای شب عملیات دستها را حنا میگذاشتند و به تعبیری خودشان را مهیای لقاءالله میکردند. یکبار من و برادر عزیزم شهید داود عبدی دستهایمان را حنا گذاشتیم، اما حنای دست من هر روز کمرنگتر میشد و حنای داود پررنگ. بعدها که متوجه این موضوع شدم با خود گفتم حنای من برای خدا رنگ نداشت و داود را خدا برای شهادت انتخاب کرد. احوالاتی از شهید داود عبدی به یاد دارم که واقعاً تکاندهنده بود. نشان میداد او از این دنیا دل کنده است. به من میگفت در عملیات پیشرو شهید میشوم. وقتی میپرسیدم از کجا میدانی چیزی نمیگفت. فقط میگفت اگر شهید شدم شفاعتت میکنم. داود عبدی در عملیات والفجر یک پس از مجروحیت شدید و انتقال به بیمارستانی در مشهد به شهادت رسید.
شهید سلیمانی جملهای دارد به این مضمون که قله عرفان ما در دفاع مقدس بود، روحیه بچههای آن زمان چطور بود که ایشان چنین حرفی زدند؟
جبهه برای کسانی که حضور داشتند در واقع یک نوع مدرسه خودسازی و انسانسازی بود. بچهها از فاز روحی و معنوی بالایی برخوردار بودند. نمیشد کسی آنجا بیاید و دچار تغییر و تحول نشود و گویا بچهها در منطقه و در کار شخصی از یکدیگر سبقت میگرفتند و سعی میکردند به معنای واقعی خدمتگزار یکدیگر و مجموعه باشند. در آن فضا چیزی به نام ریا و خودنمایی وجود نداشت و همه برای رضای خدا قدم برمیداشتند. توسلاتی که در شبهای سهشنبه و خواندن زیارت عاشورا و دعاهایی که قبل از شروع عملیات به صورت جمعی داشتند، واقعاً فراموششدنی نیست. یادم میآید زمین بزرگی در دوکوهه برای برقراری برنامههای صبحگاهی داشتیم و لشکر ۲۷ آنجا صبحها برنامه اجرا میکرد. این میدان صبحگاه حال و هوای عجیبی داشت. همچنین محل برگزاری نماز جماعتها نیز بود و هر روز با حضور بسیار پررنگ بچهها در نماز جماعت روبهرو بودیم. حتی روزهای جمعه هم بچهها سعی میکردند برای برپایی نماز جمعه خودشان را به دزفول و اندیمشک برسانند. من همیشه خدا را شکر میکنم که توانستم چنین فضاها و حال و هوایی را در زندگیام درک کنم.
نسل الان چه تفاوتی با نسل آدمهای دفاع مقدس دارند؟
مسلماً الان شرایط با آن زمان فرق دارد. این تهاجم فرهنگی که الان شاهد هستیم و مقام معظم رهبری هم به آن اشاره کردند خیلی سختتر از زمان ماست. این همه رسانه و فضای مجازی و چه و چه همگی سعی دارند باور جوانهای ما را تخریب کنند. به نظر من جبهه امروز گستردهتر از جبهه دوران ماست. دشمن تمام هدفش را در این جبهه گذاشته که بتواند افکار و اعتقادات مردم و جوانان را نسبت به اهل بیت (ع) کمرنگتر کند. اگر به تاریخ هم نگاه کنیم میبینیم که در اندلس آن زمان وقتی نتوانستند مسلمانان را از طریق جنگ از بین ببرند، با تهاجم فرهنگی سعی کردند بر مسلمانان غالب شوند و همین اتفاق هم افتاد؛ بنابراین امروز هم باید حواسمان جمع باشد تا در این جنگ فرهنگی و اقتصادی و انبوه دسیسههایی که دشمن دارد پیاده میکند هوشیار باشیم و میدان را خالی نکنیم. همین پرداختن به شهدا که آقا از آنها به عنوان ستارگان درخشان نام میبرد، یکی از مسائلی است که میتواند جنگ فرهنگی دشمن را خنثی کند.
نظرات کاربران